این برگ همسنجی شدهاست.
نگوید سخن جز همه راستی | نخواهد به داد اندرون کاستی | ۲۰۵ | ||||
ز بیم سپهبد همه راستان | بر آن کار گشتند همداستان | |||||
بر آن محضر اژدها ناگزیر | گواهی نبشتند برنا و پیر | |||||
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه | برآمد خروشیدن دادخواه | |||||
ستم دیده را پیش او خواندند | بر نامدارانش بنشاندند | |||||
بدو گفت مهتر به روی دژم | که بر گوی تا از که دیدی ستم | ۲۱۰ | ||||
خروشید زد دست بر سر ز شاه | که شاها منم کاوهٔ دادخواه | |||||
بده داد من کآمدستم دوان | همی نالم از تو برنج روان | |||||
اگر داد دادن بود کار تو | بیفزاید ای شاه مقدار تو | |||||
ز تو بر من آمد ستم بیشتر | زند بر دلم هر زمان نیشتر | |||||
ستم گر نداری تو بر من روا | بفرزند من دست بردن چرا | ۲۱۵ | ||||
مرا بود هزده پسر در جهان | از ایشان یکی مانده است این زمان | |||||
ببخشای بر من یکی در نگر | که سوزان شود هر زمانم جگر | |||||
شها من چه کردم یکی باز گوی | و گر بیگناهم بهانه مجوی | |||||
بحال من ای تاجور در نگر | میفزای بر خویشتن دردسر | |||||
مرا روزگاری چنین کوژ کرد | دلی بی امید و سری پر ز درد | ۲۲۰ | ||||
جوانی نماندست و فرزند نیست | بگیتی چو فرزند پیوند نیست | |||||
ستمرا میان و کرانه بود | همیدون ستمرا بهانه بود | |||||
بهانه چه داری تو بر من بیار | که بر من سگالی بد روزگار | |||||
یکی بی زیان مرد آهنگرم | ز شاه آتش آید همی بر سرم | |||||
تو شاهی و گر اژدها پیکری | بباید بدین داستان داوری | ۲۲۵ | ||||
اگر هفت کشور بشاهی تراست | چرا رنج و سختی همه بهر ماست | |||||
شماریت با من بباید گرفت | بدان تا جهان ماند اندر شکفت | |||||
مگر کز شمار تو آید پدید | که نوبت ز گیتی بمن چون رسید | |||||
که مارانت را مغز فرزند من | همی داد باید بهر انجمن |
۴۴