برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۴۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  خردمند و بیدار و زیرک بنام از آن موبدان او زدی پیش گام  
  دلش تنگتر گشت و بی‌باک شد کشاده زبان پیش ضحّاک شد  
  بدو گفت پردخته کن سر ز باد که جز مرگرا کس ز مادر نزاد  
  جهاندار پیش از تو بسیار بود که تخت مهیرا سزاوار بود  
  فراوان غم و شادمانی شمرد چو روز درازش سر آمد بمرد  ۹۵
  اگر بارهٔ آهنینی بپای سپهرت بساید نمانی بجای  
  کسیرا بود زین سپس تخت تو بخاک اندر آرد سر بخت تو  
  کجا نام او آفریدون بود زمینرا سپهری همایون بود  
  هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد نیآمد گه ترسش و سرد باد  
  چو او زاید از مادر پرهنر بسان درختی بود بارور  ۱۰۰
  بمردی رسد برکشد سربماه کمر جوید و تاج و تخت و کلاه  
  ببالا شود چون یکی سرو برز بگردن بر آرد ز پولاد گرز  
  زند بر سرت گرزهٔ گاو روی ببندت در آرد ز ایوان بکوی  
  بدو گفت ضحّاک ناپاک دین چرا بنددم چیست با منش کین  
  دلاور بدو گفت اگر بخردی کسی بی بهانه نه جوید بدی  ۱۰۵
  برآید بدست تو هوش پدرش وزآن درد گردد پر از کینه سرش  
  یکی گاو پرمایه خواهد بدن جهانجویرا دایه خواهد بدن  
  تبه گردد آن هم بدست تو بر بدین کین کشد گرزهٔ گاوسر  
  چو ضحّاک بشنید و بکشاد گوش ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش  
  گرانمایه از پیش تخت بلند بتابید رویش ز بیم گزند  ۱۱۰
  چو آمد دل نامور باز جای بتخت کیان اندر آورد پای  
  نشان فریدون بگرد جهان همی بازجست آشکار و نهان  
  نه آرام بودش نه خواب و نه خورد شده روز روشن بدو لاجورد  
۳۹