این برگ همسنجی شدهاست.
جهان سر بسر پادشاهی تراست | دد و دام با مرغ و ماهی تراست | |||||
چو این گفته شد ساز دیگر گرفت | دگر گونه چاره گرفت ای شکفت |
خوالیگری کردن ابلیس
جوانی برآراست از خویشتن | سخن گو و بینا دل و پاک تن | ۱۴۵ | ||||
همیدون به ضحّاک بنهاد روی | نبودش جز از آفرین گفت و گوی | |||||
بدو گفت اگر شاهرا در خورم | یکی نامور پاک خوالیگرم | |||||
چو بشنید ضحّاک بنواختنش | ز بهر خورش جایگه ساختش | |||||
کلید خورش خانهٔ پادشا | بدو داد دستور فرمان روا | |||||
فراوان نبود آن زمان پرورش | که کمتر بد از کشتنیها خورش | ۱۵۰ | ||||
جز از رستنیها نخوردند چیز | زهر چز زمین سر برآورد نیز | |||||
پس آهرمن بدکنش رای کرد | بدل کشتن جانور جای کرد | |||||
ز هر گونه از مرغ و از چارپای | خورش کرد و یکیک بیآورد بجای | |||||
بخونش بپرورد بر سان شیر | بدآن تا کند پادشا را دلیر | |||||
سخن هر چه گویدش فرمان برد | بفرمان او دل گروکان کند | ۱۵۵ | ||||
خورش زردهٔ خایه دادش نخست | بدآن داشتش چند گه تن درست | |||||
بخورد و برو آفرین کرد سخت | مزه یافت از آن خوردنش نیکبخت | |||||
چنین گفت ابلیس نیرنگ ساز | که جاوید زی شاه گردنفراز | |||||
که فردات از آن گونه سازم خورش | کزو باشدت سر بسر پرورش | |||||
برفت همه شب سگالش گرفت | که فردا چه سازد ز خوردن شکفت | ۱۶۰ | ||||
دگر روز چون گنبد لاجورد | برآورد و بنمود یاقوت زرد | |||||
خورشها ز کبک و تذرو سفید | بسازد و آمد دل پر امید | |||||
شه تازیان چون بخوان دست برد | سر کم خرد مهر او را سپرد | |||||
سوم روز خوانرا بمرغ و بره | بیآراستش گونه گون یکسره |
۳۱