برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  نهادند هرجای چون کوه کوه برفتند لشکر همه هم گروه  ۹۳۰
  سزاوار هرکس ببخشید گنج بویژه کسی کش فزون بود رنج  
  زدیوان هر آنکس که بد ناسپاس وز ایشان دل انجمن پر هراس  
  بفرمود تا شان بریدند سر فگندند جائی بد ره گذر  
  وز آنپس بیآمد بجای نماز همی گفت با داور پاک راز  
  که ای داور دادگر کارساز تو کردی مرا در جهان بی نیاز  ۹۳۵
  تو دادی مرا دست بر جادوان سر بخت پیرم تو کردی جوان  
  بیکهفته بر پیش یزدان پاک همی با نیایش به پیمود خاک  
  بهشتم در گنجها کرد باز ببخشید بر هر که بودش نیاز  
  سوم هفته چون کارها گشت راست می وجام یاقوت وبیجاده خواست  ۹۴۰
  بیک هفته با جام می بد بدست بمازندران کرد جای نشست  
  چو کاؤس بنشست بر تخت باز چنین گفت با رتم سرفراز  
  که ای پهلوان جهان سر بسر بمردی نمودی بهر جا هنر  
  زتو یافتم من کنون تخت خویش بتو باد روشن دل ودین وکیش  
  تهمتن چنان گفت با شهریار که هر گونه مرد اندر آید بکار  ۹۴۵
  مرا این هنرها از اولاد خاست که هر سوی من راه بنمود راست  
  بمازندران دارد اکنون امید چنین دادمش راستی را نوید  
  کنون خلعت شاه باید نخست یکی عهد ومهری برو بر درست  
  که او شاه باشد بمازندران پرستش کنندش همه مهتران  
  چو بشنید گفتار خسرو پرست ببر زد جهاندار بیدار دست  ۹۵۰
  زمازندران مهترانرا بخواند از اولاد چندی سخنها براند  
  سپرد آنگهی تاج شاهی بدوی وز آنجا سوی پارس بنهاد روی  
۲۸۳