این برگ همسنجی شدهاست.
که سر بر فرازند و جنگ آورید | همه رسم وراه پلنگ آورند | ۸۵۵ | ||||
همه یکسره تیغ کین آخنتد | بهم دیگران اندر انداختند | |||||
بر آمد زهر دو سپه بوق وکوس | هوا نیلگون شد زمین آبنوس | |||||
چو برق درخشده از تیره میغ | همی آتش افروخت از گرز وتیغ | |||||
هوا گشت سرخ وسیاه وبنفش | زبس نیزه و گونه گونه درفش | |||||
از آواز دیوان واز تیره گرد | زغرّیدن کوس واسپ نبرد | ۸۶۰ | ||||
شگافید کوه وزمین بر درید | بد آنکونه پیکار کین کس ندید | |||||
چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر | زخون یلان دشت گشت آبگیر | |||||
زمین شد زکردار دریای قیر | همه موجش از خنجر وگرز و تیر | |||||
دمان بادپایان چو کشتی بر آب | سوی غرق دارند گفتی شتاب | |||||
همی گرز بارید بر خود وترگ | چو باد خزان بارد از بید برگ | ۸۶۵ | ||||
بیک هفته دو لشکر نامجوی | بروی اندر آورده زین گونه روی | |||||
بهشتم جهاندار کاؤس شاه | زسر بر گرفت آن کیانی کلاه | |||||
به پیش جهانداور رهنمای | بیآمد همی بود گریان بپای | |||||
وز آنپس بمالید بر خاک روی | چنین گفت کای داور راست گوی | |||||
برین نرّه دیوان بی ترس وباک | ابا آفرینندهٔ باد وخاک | ۸۷۰ | ||||
مرا ده تو فیروزی و فرّهی | بمن تازه کن تخت شاهنشهی | |||||
بپوشید از آن پس بمغفر سرش | بیآمد بر نامور لشکرش | |||||
خروش آمد ونالهٔ کرّنای | بجنبید چون پیل رستم زجای | |||||
سپهبد بفرمود تا پیل و کوس | زپشت سپه آورد گرد طوس | |||||
چو گودرز با زنگهٔ شاوران | چو رهّام و گرگین جنگ آوران | ۸۷۵ | ||||
گرازه بیآمد بسان گراز | درفشی بر افراخته هشت باز | |||||
چو فرهاد وخرّاد وبزرین و گیو | برفتند با نامداران نیو | |||||
دمنده بدآن رزمگاه آمدند | بنوئی همی کینه خواه آمدند | |||||
تهمتن بقلب اندر آمد نخست | زمینرا بخون دلیران بشست |
۲۸۰