برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم من  
  بنزدم نیرزند یک ذرّه خاک برین گرز از ایشان بر آرم هلاک  

جنگ کاؤس با شاه مازندران

  چو رستم زمازندران گشت باز شه جادوان رزم را کرد ساز  
  سراپرده از شهر بیرون کشید سپه را همه سوی هامون کشید  ۸۱۰
  چو گرد سپاه از میان بر دمید همان رنگ خورشید شد ناپدید  
  نه هامون پدید ونه دشت نه وکوه زمین گشت از پای پیلان ستوه  
  همی راند لشکر از آنسان دمان نجست ایچ هنگام رفتن زمان  
  چو آگاهی آمد بکاؤس شاه که تنگ اندر آمد زدیوان سپاه  
  بفرمود تا رستم زال زر نخستین ببندد برین کین کمر  ۸۱۵
  بطوس و بگودرز و کشوادگان بگیو وبگرگین و آزادگان  
  بفرمود تا لشکر آراستند سنان و سپرها بپیراستند  
  سراپردهٔ شهریار وسران کشیدند بر دشت مازندران  
  سوی میمنه طوس نوذر بپای دل کوه پر نالهٔ کرّنای  
  چو گودرز وکشواد بر میسره شده کود آهن همه یکسره  ۸۲۰
  سپهدار کاؤس در قلبگاه زهر سو رده بر کشیدند سپاه  
  به پیش سپاه اندرون پیلتن که در جنگ هرگز ندیدی شکن  
  یکی نامداری زمازندران بگردن بر آورده گرز گران  
  که جویا بدش نام وجوینده بود گرایندهٔ گرز وکوبنده بود  
  بدستورئی شاه جویا برفت به پیش سپهدار کاؤس شاه  ۸۲۵
  همی جوشن اندر تنش برفروخت همی تفّ تیغش زمینرا بسوخت  
  بیآمد به ایرانیان بر گذشت بتوفید از آواز او کوه ودشت  
  همی گفت که با من که جوید نبرد کسی کو بر انگیزد از آب گرد  
  نشد هیچکس پیش جویا برون نه رگشان بجنبید گفتی نه خون  
۲۷۸