برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بینداخت چون نزد ایشان رسید سواران بسی زیر شاخ آورید  
  کسی از بزرگان مازندران کجا او بدی پیشرو بر سران  
  یکی دست بگرفت وبفشاردش همی آزمونرا بیآزاردش  
  بخندید ازو رستم پیلتن شده خیره زو چشم آن انجمن  ۷۶۰
  بدآن خنده اندر بیفشرد چنگ ببردش رگ از دست و از روی رنگ  
  بشد هوش از آن مرد زور آزمای زبالای اسپ اندر آمد بپای  
  یکی شد بر شاه مازندران بگفت آنچه دید از کران تا کران  
  سواری که نامش کلاهور بود که مازندران زو پر از شور بود  
  بسان پلنگ ژیان بد بخوی نکردی جز از جنگ هیچ آرزوی  ۷۶۵
  پذیره شدنرا بر خویش خواند بمردش بر چرخ گردان نشاند  
  بدو گفت پیش فرستاده رو هنرها پدیدار کن نو بنو  
  چنان کن که گردد رخش پر زشرم زچشم اندر آرش برخ آب گرم  
  بیآمد کلاهور چون نرّه شیر بپیش جهانجوی مرد دلیر  
  بپرسید پرسیدنی چون پلنگ دژم روی وآنگه بدو داد چنگ  ۷۷۰
  بیفشرد چنگ سرافراز پیل شد از درد چنگش بکردار نیل  
  نپیچید واندیشه زو دور داشت بمردی زخورشید منشور داشت  
  بیفشرد چنگ کلاهور سخت فروریخت ناخن چو برگ از درخت  
  کلاهور با دست آویخته پی وپوست وناخن ازو ریخته  
  بیآورد وبنمود وبا شاه گفت که در خویشتن درد نتوان نهفت  ۷۷۵
  ترا آشتی برتر آید زجنگ فراخی مکن بر دل خویش تنگ  
  ترا با چنین پهلوان تاو نیست اگر رام گردد به از ساو نیست  
  پذیریم بر شهر مازندران ببخشیم بر کهتر ومهتران  
  چنین رنج دشوار آسان کنیم به آید که جانرا هراسان کنیم  
  تهمتن برآمد هم اندر زمان بر شاه برسان پیل دمان  ۷۸۰
  نگه کرد وبنشاند اندر خورش زکاؤس پرسید واز لشکرش  
۲۷۶