برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۷۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چنین گفت کاؤس را پیلتن کزین ننگ بگذارم این انجمن  
  مرا بود باید سوی او پیام که من بر کشم تیغ تیز از نیام  ۷۳۵
  یکی نامه باید چو برّنده تیغ پیامی بکردار غرّنده میغ  
  شوم چون فرستادهٔ نزد اوی بگفتار خون اندر آرم بجوی  
  بپاسخ چنین گفت کاؤس شاه که از تو فروزد نگین وکلاه  
  پیمبر توئی هم چو ببر دلیر بهر کینهگه چون سرافراز شیر  
  بفرمود تا رفت پیشش دبیر سر خامه را کرد پیکان تیر  ۷۴۰
  چنین گفت کین گفتن نابکار نه خوب آید از مردم هوشیار  
  اگر سر کنی زین فزونی تهی بفرمان گرائی بسان رهی  
  وگر نه بجنگ تو لشکر کشم زدریا بدریا سپه بر کشم  
  روان بد اندیش دیو سپید دهد کرگساران بمغزت نوید  

آمدن رستم نزدیک شاه مازندران به پیغمبری

  چو نامه بمهر اندر آورد شاه جهانجوی رستم بپیمود راه  ۷۴۵
  بزین اندر افگند گرز گران چو آمد بنزدیک مازندران  
  بشاه آگهی شد که کاؤس کی فرستاده ونامه افگند پی  
  فرستادهٔ چون هزبر دژم کمندی بغتراک بر شست خم  
  بزبر اندرون بارهٔ گام زن یکی ژنده پیلستت گوئی بتن  
  چو بشنید سالار مازندران زلشکر گزین کرد چندی سران  ۶۵۰
  بفرمودشان تا جبیره شدند هزبر ژیانرا پذیره شدند  
  بیآراسته لشکری چو بهار برفتند نزدیک آن نامدار  
  چو چشم تهمتن بدیشان رسید بره بر درختی گشن شاخ دید  
  گرفتش هم آنگه دو شاخ درخت به تندی مر آنرا بپیچید سخت  
  درخت از بن وبیخ بر کند زود که اورا بتن بر زیانی نبود  ۶۵۵
  بکند وچوژپین بکف در گرفت بماندند لشکر همه زو شکفت  
۲۷۵