این برگ همسنجی شدهاست.
کجا او سراپای آهرمنست | وگر اژدها خفته در جوشن ات | |||||
برفتم که اسپش برانم زکشت | مرا خود به اسپ وبکشته نهشت | |||||
مرا دید وبر جست ویافه نگفت | دو گوشم بکند و همانجا بخفت | ۴۷۰ | ||||
همی گشت اولاد در مرغزار | ابا نامداران زبهر شکار | |||||
چو از دشتبان آن سخنها شنید | بنخچیرگه بر پی شمشیر دید | |||||
عنانرا بپیچد با سرکشان | بدآنسو که بود از تهمتن نشان | |||||
که تا بنگرد کو چه مردست خود | ابا او زبهر چه کردست بد | |||||
چو آمد بتنگ اندرون جنگجوی | تهمتن سوی رخش بنهاد روی | ۴۷۵ | ||||
نشست از بر زین وبرّنده تیغ | کشید و بیآمد چو غرّنده میغ | |||||
رسیدند پس یک بدیگر فراز | ابا یک دگر بر کشادند راز | |||||
بدو گفت اولاد نام تو چیست | چه مردی که شاه و پناه تو کیست | |||||
نبایست کردن بدین سو گذر | ره نرّه شیران پر خاشخر | |||||
چرا گوش این دشتبان کندهٔ | همان اسپ در کشت افگندهٔ | ۴۸۰ | ||||
همیدون جهان بر تو سازم سیاه | ابر خاک آرم ترا این کلاه | |||||
چنین گفت رستم که نام من ابر | اگر ابر باشد بجنگ هزبر | |||||
همه نیزه وتیغ بار آورد | سرانرا سر اندر کنار آورد | |||||
بگوش تو گر نام من بگذرد | دم جان وخون دلت بفسرد | |||||
نیآمد بگوشت بهر انجمن | کمند وکمان گو پیلتن | ۴۸۵ | ||||
هر آن مام کو چون تو زاید پسر | کفن دوز خوانیمش ومویه گر | |||||
تو با این سپه پیش من راندی | همی گوژ بر گنبد افشاندی | |||||
نهنگ بلا بر کشیدی از نیان | بیآویخت از پیش زین خمّ خام | |||||
چو شیر اندر آمد میان رمه | بکشت آنکه بودند گردش همه | |||||
بیک زخم دو دو سر سرفراز | بینداخت از تن بکردار کار | ۴۹۰ | ||||
سرانرا ززخمش بخاک آورید | سر سرکشان زیر پی گسترید | |||||
شکسته شد آن لشکر از پهلوان | گریزان برفتند وتیره روان |
۲۶۴