برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۵۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  زهر بد بزال وبرستم پناه که پشت سپاهند وزیبای گاه  ۱۶۵
  دگر روز برخاست آوای کوس سپهرا همی راند گودرز وطوس  
  همی رفت کاؤس لشکر فروز بزد گاه بر پیش کوه اسپروز  
  بجائی که پنهان شود آفتاب بدآنجایگه ساخت آرام وخواب  
  کجا جای دیوان دژخیم بود بدآن جایگاه پیل را بیم بود  
  بگسترد زر بفت بر سنگسار هوا پر زبوئ می خوشگوار  ۱۷۰
  همه پهلوانان فرخنده پی نشسته بر تخت کاؤس کی  
  همه شب همی مجلس آراستند بشبگیر کز خواب برخاستند  
  پراگنده نزدیک شاه آمدند کمر بسته وبا کلاه آمدند  
  بفرمود پس گیو را شهریار دوباره زلشکر گزین کن هزار  
  کسی کو گراید بگرز گران کشایندهٔ شهر مازندران  ۱۷۵
  هر آنکس که بینی زپیر وجوان چنان کن که اورا نباشد روان  
  وزو هرچه آباد بینی بسوز شب آور هر آنجا که باشی بروز  
  چنین تا بدیوان رسد آگهی جهان کن سراسر زجادو تهی  
  کمر بست ورفت ار بر شاه گیو زلشکر گزین کرد گردان نیو  
  بشد تا در شهر مازندران ببارید شمشیر وگرز گران  ۱۸۰
  زن و کودک و مرد با دستوار نمی یافت از تیغ او زینهار  
  همی سوخت و غارت همی کرد شهر بپالود بر جای تریاک زهر  
  یکی چون بهشتی برین شهر دید که از خرّمی نزد او بهر دید  
  بهر کوی وبرزن فزون از هزار پرستار با طوق وبا گوشوار  
  پرستنده زین بیشتر با کلاه بچهر بکردار تابنده ماه  ۱۸۵
  بهر جای گنجی پراگنده زر بیک جای زر وبدیگر گهر  
  بیاندازه گرد اندرش چار پای بهشتست گفتی همیدون بجای  
  بکاؤس بردند از آن آگهی بدآن خرّمی جای وآن فرّهی  
  همی گفت خرّم زیاد آنکه گفت که مازندرانرا بهشتست جفت  
۲۵۱