این برگ همسنجی شدهاست.
زتو بیشتر پادشاه بوده اند | که این راه هرگز نپیموده اند | |||||
بسر بر مرا روز چندی گذشت | سپهر از بر خاک چندی بگشت | |||||
منوچهر شد زین جهان فراخ | ازو مانده ایدر بسی گنج وکاخ | |||||
همان زو ابا نوذر وکیقباد | چه مایه بزرگان که داریم یاد | ۱۲۰ | ||||
ابا لشکر کشن وگرز گران | نکردند آهنگ مازندران | |||||
که آن خانهٔ دیو افسونگرست | طلسمست و در بند جادو درست | |||||
مر آن بندرا هیچ نتوان کشاد | مده رنج وزور ودرمرا بباد | |||||
مر آنرا بشمشیر نتوان شکست | بگنج وبدانش نیآید بدست | |||||
همایون ندارد کس آنجا شدن | وز ایدر کنون رای رفتن زدن | ۱۲۵ | ||||
سپهرا بدآن سو نباید کشید | زشاهان کس آن رای فرّخ ندید | |||||
گرین نامداران زتو کمترند | چو تو بندگان جهان داورند | |||||
تو از خون چندین سر نامدار | زبهر فزونی درختی مکار | |||||
که بار وبلندیش نفرین بود | نه آئین شاهان پیشین بود | |||||
چنین پاسخ آورد کاؤس باز | کز اندیشهٔ تو نیم بی نیاز | ۱۳۰ | ||||
ولیکن مرا از فریدون وجم | فزونست مردی وزور ودرم | |||||
همان از منوچهر واز کیقباد | که مازندرانرا نکردند یاد | |||||
سپاه و دل و گنجم افزونتر است | جهان زیر شمشیر تیز اندر است | |||||
چو برداشتی شد کشاده جهان | از آهن چه داریم گیتی نهان | |||||
شوم شان یکایک بدام آورم | به آئین شاهان جنگ آورم | ۱۳۵ | ||||
اگر بر نهم ساو وباژ گران | وگر کس نمانم بمازندران | |||||
چنین خوار وزارند بر چشم من | چه جادو چه دیوان آن انجمن | |||||
بگوش تو آید خود این آگهی | کزیشان شود روی گیتی تهی | |||||
تو با رستم اکنون جهاندار باش | نگهبان بیدار ایران باش | |||||
جهان آفریننده یار منست | سر نرّه دیوان شکار منست | ۱۴۰ | ||||
گرایدون که یارم نباشی بجنگ | مفرمای بر گاه کردن درنگ |
۲۴۹