این برگ همسنجی شدهاست.
برو سرکشان آفرین خواندند | سوی شهر با او همی راندند | |||||
بدو گفت طوس ای گو سرفراز | کشیدی چنین رنج راه دراز | ۹۵ | ||||
زبهر بزرگان ایران زمین | بر آسایش این رنج کردی گزین | |||||
همه سر بسر نیکخواه تو ایم | ستوده بفرّ کلاه تو ایم | |||||
ابا نامداران چنین گفت زال | که هر کس که اورا بفرسود سال | |||||
همه پند پیرانش آید بیاد | از آن پس دهد چرخ گردانش داد | |||||
نشاید که گیریم ازو پند باز | که از پند ما نیست خود بی نیاز | ۱۰۰ | ||||
زپند خود گر بگردد سرش | پشیمانی ورنج باشد برش | |||||
به آواز گفتند ما با تو ایم | زتو بگذرد پند کس نشنویم | |||||
همهٔ یکسره پیش شاه آمدند | بر نامور تاج وگاه آمدند |
پند دادن زال کاؤس را
همی رفت پیش اندرون زال زر | پس او بزرگان زرّین کمر | |||||
چو کاؤس را دید دستان سام | نششسته بر اورنگ و دل شادکام | ۱۰۵ | ||||
بکش کرده دست وسر افگنده پست | همی رفت تا جایگاه نشست | |||||
چنین گفت کای کدخدای جهان | سرافرازتر مهتر اندر مهان | |||||
چو تو تخت نشنید وافسر ندید | نه چون بخت تو چرخ گردان شنید | |||||
همه ساله پیروزه باشی وشاد | دلت پر زدانش سرت پر زداد | |||||
کئ نامبردار بنواختش | بر خویش بر تخت بشناختش | ۱۱۰ | ||||
بپرسیدش از رنج راه دراز | زگردان و از رستم سرفراز | |||||
چنین گفت مر شاه را زال زر | انوشه بزی شاه پیروزگر | |||||
همه شاد وروشن ببخت تو ایم | برافراخته سر بتخت تو ایم | |||||
از آنپس یکی داستان برکشاد | سخنهای بایسته را در کشاد | |||||
چنین گفت کای پادشاه جهان | سزاوار تختی وتاج مهان | ۱۱۵ | ||||
شنیدم یکی نو سخن بس گران | که شاه دارد آهنگ مازندران |
۲۴۸