این برگ همسنجی شدهاست.
چنین داد از نامداران پیام | که ای نامور با گهر پور سام | |||||
یکی کار پیش آمد اکنون شکفت | که از دانش اندازه نتوان گرفت | ۷۰ | ||||
برین کار اگر تو نبندی کمر | نه تن ماند ایدر نه بوم ونه بر | |||||
یکی شاه را بر دل اندیشه خاست | بپیچیدش آهرمن از راه راست | |||||
برنج نیاگانش از باستان | نخواهد همی بود همداستان | |||||
یکی گنج بی رنج بگزایدش | همی گاه مازندران بایدش | |||||
اگر هیچ سر خاری از آمدن | سپهبد بزودی بخواهد بدن | ۷۵ | ||||
همه رنج تو داد خواهد بباد | که بردی از آغاز با کیقباد | |||||
تو با رستم شیر ناخورده شیر | میانرا ببستی چو شیر دلیر | |||||
کنون این همه باد شد پیش اوی | بپیچند جان بد اندیش اوی | |||||
چو بشنید دستان بپیچید سخت | که شد زرد برگ کیانی درخت | |||||
همی گفت کاؤس خود کامه مرد | نه گرم آزموده زگیتی نه سرد | ۸۰ | ||||
کسی کو بود در جهان پیش گاه | برو بگذرد سال وخورشید وماه | |||||
گمانید که از تیغ او در جهان | بلرزد بیک سر کهان ومهان | |||||
نباید شکفت ار بمن نگرود | شود خسته وپید من نشنود | |||||
گر این رنج آسان کنم بر دلم | از اندیشهٔ شاه دل بگسلم | |||||
نه از من پسندد جهان آفرین | نه شاه ونه گردان ایران زمین | ۸۵ | ||||
شود گویمش هرچه آید زپند | زمن گر پذیرد شود سودمند | |||||
وگر تیز گردد کشودست راه | تهمتن هم اندر بود با سپاه | |||||
پر اندیشه بود آن شب دیر باز | چو خورشید بنمود تاج از فراز | |||||
کمر بست وبنهاد سر سوی شاه | بزرگان برفتند با او براه | |||||
پیام شد بطوس وبگودرز وگیو | ببهرام وگرگین وگردان نیو | ۹۰ | ||||
که دستان بنزدیک ایران رسید | درفش همایونش آمد پدید | |||||
پذیره شدندش سران سپاه | سری کو کشد پهلوانی کلاه | |||||
چو دستان سام اندر آمد بتنگ | پیاده شدندش همه بی درنگ |
۲۴۷