این برگ همسنجی شدهاست.
اگر پیل با پشّه کین آورد | همی رخنه در داد و دین آورد | ۲۱۰ | ||||
نخواهم بگیتی جز از راستی | که خشم خدا آورد کاستی | |||||
تن آسانی از داد ورنج منست | کجا آب و خاکست گنج منست | |||||
همه پادشاهان مرا لشکرند | سپاهی و شهری مرا یکسرند | |||||
همه در پنهاه جهاندار بید | خردمند بید وبی آزار بید | |||||
هر آنکس که دارد خورید ودهید | سپاسی زخوردن مرا بر نهید | ۲۱۵ | ||||
وز آنکس کجا باز ماند زخورد | نیابد همی توشه از کار کرد | |||||
چراگاه شان بارگاه منست | هرآنکس که اندر پناه منست | |||||
سپاهی از آن پس بگرد آورید | بگردید ویکسر جهانرا بدید | |||||
چو ده سال برگشت کرد جهان | همی کرد داد آشکار ونهان | |||||
بسی شهر خرّم بنا کرد کی | چو صد ده بنا کرد بر گرد ری | ۲۲۰ | ||||
سوی پارس آنگاه بنهاد روی | چو چنگ زمانه رسیدی بدوی | |||||
نشست از بر تخت با موبدان | به اختر شناسان و با بخردان | |||||
سراسر بیآورد گردان خویش | بدیشان نگه کرد دل کردد ریش | |||||
وز آن رفته نام آوران یاد کرد | بداد ودهش گیتی آباد کرد | |||||
بدینگونه صد سال شادان بزبست | نگر تا بگیهان چنین شاه کیست | ۲۲۵ | ||||
پسر بد خردمند اورا چهار | که بودند ازو در جهان یادگار | |||||
نخستین چو کاؤس با آفرین | چو آرش دوم بد سوم کی نشین | |||||
چهارم کی ارمین بودیش نام | سپردند گیتی به آرام وکام | |||||
چو بگذاشت صد سال با تاج و تخت | سرنجام تاب اندر آمد بجفت | |||||
چو دانست که آمد بنزدیک مرگ | بپژمرد خواهد یکی سبز برگ | ۲۳۰ | ||||
گران مایه کاؤس کیرا بخواند | زداد ودهش چند با او براند | |||||
بدو گفت ما بر نهادیم رخت | تو بگذار تابوت وبردار تخت | |||||
چنانم که گوئی از البرز کوه | کنون آمدم شادمان با گروه | |||||
چه بختی که بی آگهی بگذرد | پرستندة او ندارد خرد |
۲۴۲