این برگ همسنجی شدهاست.
تو دانی به از آگهیست | میان شنیدن سراسر تهیست | |||||
ترا جنگ ایران چو بازی نمود | زبازی سپهرا درازی فزود | |||||
از امروز کارت بفردا ممان | که داند که فردا چه گردد زمان | |||||
گلستان کامروز باشد ببار | چو فردا چنی گل نیآید بکار | ۱۲۰ | ||||
نگر تا چه مایه ستام بزر | همان ترک زرّین و زرّین سپر | |||||
همان تازی اسپان بزرّین لگام | همان تیغ هندی بزرّین نیام | |||||
ازین بیشتر نامداران گرد | که باد اندر آمد بخواری ببرد | |||||
چو کلباد وچون بارمان دلیر | که بودی شکارش همه نرّه شیر | |||||
خزروان کجا زال بشکست خرد | نمودش بگرز گران دستبرد | ۱۲۵ | ||||
شماساس کین بود لشکر پناه | که قارن بکشتش به آوردگاه | |||||
جز این نامداران دگر ده هزار | فزون کشته آمد درین روزگار | |||||
بتر زین همه نام وننگت شکست | شکستی که هرگز نشایدش بست | |||||
گر از من سر نامور کشته شد | چو اغریرث پر هنر کشته شد | |||||
جزای بد ونیکئ روزگار | در امروز وفردا گرفتن شمار | ۱۳۰ | ||||
به پیش آمدندم همه سرکشان | پس پشت هر یک درفشی گوان | |||||
بسی یاد داشتند از آن روزگار | دمان از پش ومن از آن زار وخوار | |||||
کنون از گذشتند مکن هیچ یاد | سوی آشتی تاز با کیقباد | |||||
گرت دیگر آید یکی آرزوی | بگرد اندر آید سپه چار سوی | |||||
بیکدست رستم چو تابنده هور | ابا گرز وبا تیغ وبا فرّ وزور | ۱۳۵ | ||||
بدست دگر قارن رزم زن | که چشمش ندیدست هرگز شکن | |||||
سهدیگر چو کشواد زرّین کلاه | که آمد به آمل ببرد آن سپاه | |||||
چهارم چو مهراب کابل خدای | کهه سالار شباهست با فرّ ورای |
۲۳۸