این برگ همسنجی شدهاست.
سواری پدید آمد از پشت سام | که دستانش رستم نهادست نام | |||||
بیآمد بسان نهنگ دژم | که گفتی جهانرا بسوزد بدم | |||||
همی تاخت اندر فراز ونشیب | همی زد بگرز وبتیغ ورکیب | |||||
زگرزش هوا شد پر از چاک چاک | نیرزد جانم بیک مشت خاک | ۹۵ | ||||
همه لشکر ما بهم بر درید | کس اندر جهان این شکفتی ندید | |||||
درفش مرا دید مر یک کران | بزین اندر افگند گرز گران | |||||
چنان برگرفتم ززین خدنگ | که گفتی ندارم بیک پشّه سنگ | |||||
کمربند بگسست وبند قبای | زچنگش فتادم همی زیر پای | |||||
بدآن زور هرگز نباشد هزبر | دو پایش بخاک اندرون سر به ابر | ۱۰۰ | ||||
سواران جنگی همه همگروه | کشیدندم از دست آن لخت کوه | |||||
تو دانی که شاهی دل و چنگ من | دلیری و کردار وآهنگ من | |||||
بدست وی اندر یکی پشّه ام | وز آن آفرینش پراندیشه ام | |||||
یکی پیلتن دیدم وشیر جنگ | نه هوش ونه دانش نه رای ونه سنگ | |||||
عنانش سپرده بدآن پیل مست | همش رود وهم غار وهم راه پست | ۱۰۵ | ||||
همانا که گوپال بیش از هزار | زدندش بر آن پیکر نامدار | |||||
تو گفتی که از آهنش کرده اند | بسنگ وبرویش برآورده اند | |||||
چه دریاش پیش وچه کوهش همان | چه درّنده پیل وچه شیر دمان | |||||
همی تاخت یکسان چو یوز شکار | ببازی همی آمدش کارزار | |||||
چنو گر بدی سام را دستبرد | زترکان نماندی سرافراز گرد | ۱۱۰ | ||||
جز از آشتی جستنت رای نیست | که با او سپاه ترا پای نیست | |||||
جهانجوی وپشت سپاهت منم | بدشواری اندر پناهت منم | |||||
نماندست با او مرا تاب هیچ | برو رای زن آشتی را بسیچ | |||||
زمینی کجا آفریدون گرد | بدآنگه بتور دلاور سپرد | |||||
بتو داده بودند وبخشیده راست | ترا کین کشیدن نبایست خواست | ۱۱۵ | ||||
از آن گر بگردیم وجنگ آوریم | جهان بر دل خویش تنگ آوریم |
۲۳۷