این برگ همسنجی شدهاست.
زگردان بپرسید که این اژدها | برین گونه از بند گشته رها | |||||
کدامست که اینرا ندانم بنام | یکی گفت کین پور دستان سام | ۴۵ | ||||
نه بینی که با گرز سام آمدست | جوانست وجویای نام آمدست | |||||
به پیش سپاه آمد افراسیاب | چو کشتی که موجش بر آرد از آب | |||||
چو رستم ورا دید بفشرد ران | بگردن بر آورد گرز گران | |||||
چو تنگ اندر آورد با او زمین | فرو کرد گرز گرانرا بزین | |||||
ببند کمرش اندر آویخت چنگ | جدا کردش از پشت زین خدنگ | ۵۰ | ||||
همی خواست بردن به پیش قباد | دهد روز جنگ نخستینش یاد | |||||
زسنگ سپهدار وچنگ سوار | نیآمد دوال کمر پایدار | |||||
گسست وبخاک اندر آمد سرش | سواران گرفتند گرد اندرش | |||||
سپهبد چو از چنگ رستم بجست | بخائید رستم همی پشت دست | |||||
چرا گفت نگریفتمش زیر کش | همی با کمر ساختم بند وبش | ۵۵ | ||||
چو آواز زنگ آمد از پشت پیل | خروشیدن کوس از چند میل | |||||
یکی مژده بودند نزدیک شاه | که رستم بدرّید قلب سپاه | |||||
بنزد سپهدار ترکان رسید | درفش سپهدار شد ناپدید | |||||
گرفتش کمربند وافگند خوار | خروشی برآمد زترکان بزار | |||||
گرفتند گردش دلاور سران | پیاده ببردنش آن سروارن | ۶۰ | ||||
سپهدار ترکان بشد زیر دست | یکی بارهٔ تیز تگ بر نشست | |||||
برآمد وراه بیابان گرفت | سپهرا رها کرد وخود جان گرفت | |||||
چو این مژده بشنید ازو کیقباد | بفرمود تا لشکرش همچو باد | |||||
بیک باره بر خیل توران زنند | بر وبیخ ایشان زبن بر کنند | |||||
زجای اندر آمد چو آتش قباد | بجنبید لشکر چو دریا بباد | ۶۵ | ||||
زدست دگر زال ومهراب شیر | برفتند پرخاشجوی ودلیر | |||||
برآمد خروشیدن دار وگیر | درخشیدن خنجر وزخم تیر | |||||
بر آن ترک زرّین وزرّین سپر | غمین شد سر از چاک چاک تبر |
۲۳۵