این برگ همسنجی شدهاست.
به پیش اندرون رستم پهلوان | پس پشت او سال خورده گوان | |||||
چنان شد زلشکر در ودشت وراغ | که بر سر نیارست پرّید زاغ | |||||
تبیره زدندی همه شب بجای | جهانرا نه سر بود پیدا نه پای | |||||
بهنگام بشکونه وگلستان | بیآورد لشکر ززابلستان | ۱۴۵ | ||||
ززال آگهی یافت افراسیاب | برآمد از آرام واز خور وخواب | |||||
بیآورد لشکر سوی رود ری | بدآن مرغزاری که بد آب ونی | |||||
وز ایران بیآمد دمادم سپاه | زراه بیابان سوی رزمگاه | |||||
زلشکر بلشکر دو فرسنگ ماند | جهان دیدگانرا سپهبد بخواند | |||||
بدیشان چنین گفت کای بخردان | جهان دیده وکار کرده ردان | ۱۵۰ | ||||
هم ایدر بسی لشکر آراستیم | بسی نیکوئی وبهی خواستیم | |||||
پراگنده شد رای بی تخت شاه | همه کار بی بوی وبی سر سپاه | |||||
چو بر تخت بنشست فرخنده زو | زگیتی یکی آفرین خاست نو | |||||
شهی باید اکنون زتخم کیان | بتخت کئی بر کمر بر میان | |||||
نشان داد موبد مرا در زمان | یکی شاه با فرّ وگرز کیان | ۱۵۵ | ||||
زتخم فریدون یل کیقباد | که با فرّ وبرزست وبا رسم وداد |
آوردن رستم کیقباد را از کوه البرز
برستم چنین گفت فرخنده زال | که بر گیر گوپال وبفراز یال | |||||
برو تازیان تا به البرز کوه | گزین کن یکی لشکر هم گروه | |||||
ابر کیقباد آفرین کن یکی | مکن پیش او در درنگ اندگی | |||||
بدو هفته باید که ایدر بوی | گه وبیگه از تاختن نغنوی | ۱۶۰ | ||||
بگوئی که لشکر ترا خواستند | همی تخت شاهی بیآراستند | |||||
که در خورد تاج کیان جز تو کس | نبینیم شاها تو فریادرس | |||||
چو زال زر این داستانها بگفت | تهمتن زمینرا بمژگان برفت | |||||
برخش اندر آمد همانگاه شاد | گرازان بیآمد بر کیقباد |
۲۲۷