این برگ همسنجی شدهاست.
همی آتش افروزد از گوهرش | همی مغز پیلان بکوبد سرش | |||||
هر آن گه که جوشن ببر در کشم | زمانه بر اندیشد از ترکشم | |||||
هر آن باره کو زخم گوپال من | ببیند بر وبازو ویال من | |||||
نترسد زعرّاده ومنجنیق | نگهبان نباید ورا جاثلیق | |||||
چو سر پیش دارد سنانم بجنگ | بگیرد زخونش دل سنگ رنگ | ۷۵ | ||||
یکی باره باید چو کوه بلند | چنان چون من آرم بخمّ کمند | |||||
که زور مرا تاب دارد بجنگ | شتابش نباشد بجای درنگ | |||||
یکی گرز خواهم چو یک لخت کوه | که آید به پیشم زتوران گروه | |||||
گر آیند رزمی کنم بی سپاه | که خون بارد ابر اندر آوردگاه | |||||
چنان شد زگفتار او پهلوان | که گفتی برافشاند خواهد روان | ۸۰ | ||||
بپاسخ چنین گفت دستان سام | که ای سیر گشته از آرام وجام | |||||
بیآرم برت گرز سام سوار | کزو دارد اندر جهان یادگار | |||||
فگندی بدآن گرز پیل ژیان | که جاوید بادی تو ای پهلوان | |||||
بفرمود که آن گرز سام سوار | که کردی بمازندران کارزار | |||||
بیآرید زی پهلو نامدار | بر آن تا زدشمن بر آرد دمار | ۸۵ | ||||
زگرشاسپ یل مانده بد یادگار | پدر تا پدر تا بسام سوار | |||||
تهمتن چو گرز نیا را بدید | دو لب کرد خندان وشادی گزید | |||||
یکی آفرین خواند بر زال زر | که ای پهلوان جهان سر بسر | |||||
یکی اسپ خواهم کجا گرز من | کشد با چنین فرّه وبرز من | |||||
سپهبد زگفتار او خیره ماند | بدو هر زمان نام یزدان بخواند | ۹۰ |
گرفتن رستم رخشرا
گله هرچه بودش ززابلستان | بیآورد وچندی زکابلستان | |||||
همه پیش رستم همی راندند | برو داغ شاهان همی خواندند | |||||
هر اسپی که رستم کشیدی بپیش | بپشتش فشردی همی دست خویش |
۲۲۴