این برگ همسنجی شدهاست.
زو طهماسپ
پادشاهی او پنج سال بود
شبی زال بنشست هنگام خواب | سخن گفت بسیار از افراسیاب | |||||
هم از رزم زن نامداران خویش | هم از پهلوانان ویاران خویش | |||||
همی گفت هر چند کز پهلوان | بود تخت بیدار وروشن روان | |||||
بباید یکی شاه خسرو نژاد | که دارد گذشته سخنها بیاد | |||||
بکردار کشتیست کار سپاه | همش باد وهم بادبان تخت شاه | ۵ | ||||
اگر داردی طوس وکستهم فر | سیاهست وگردان بسیار مر | |||||
هر آن نامور کو نباشدش رای | بتخت بزرگی نباشد سزای | |||||
نزیبد بریشان همی تاج وتخت | بباید یکی شاه پیروز بخت | |||||
که باشد بدو فرّهٔ ایزدی | بتابد زگفتار او بخردی | |||||
زتخم فریدون بجستند چند | یکی شاه زیبای تخت بلند | ۱۰ | ||||
ندیدند جز پور طهماسپ زو | که زور کیان داشت وفرهنگ گو | |||||
بشد قارن وموبد ومرزبان | سپاهی زگردان کنداوران | |||||
یکی مژده بردند نزدیک زو | که تاج فریدون بتو گشت نو | |||||
سپهدار دستان ودیگر سپاه | ترا خواستندی سزاوار شاه | |||||
بروزی همایون زو نیکبخت | بیآمد برآمد بر افراز تخت | ۱۵ | ||||
بزرگان برو آفرین خواندند | نثار شهی بر وی افشاندند | |||||
بشاهی برو آفرین کرد زال | نشست از بر تخت زو پنج شال | |||||
کهن بود بر سال هشتاد مرد | بداد وبخوبی جهان تازه کرد | |||||
سپه را زراه بدی باز داشت | که با پاک یزدان بدل راز داشت |
۲۱۸