برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۲۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  هر آنگه که آید به بد دسترس زیزدان بترس ومکن بد بکس  
  که تاج وکمر چون تو بیند بسی نخواهد شدن رام با هر کسی  
  چو بشنید افراسیاب این سخن نه سر دید پاسخ مر آنرا نه بن  
  یکی پر از آتش یکی پر خرد خرد با سر دیو کی بر خورد  
  سپهبد برآشفت جون پیل مست بپاسخ بشمشیر یازید دست  ۶۰۰
  میان برادر بدو نیم کرد چنان نیک دل شد هشیوار مرد  
  چو از کار اغریرث نامدار خبر شد سوی زال سام سوار  
  چنین گفت کاکنون سر تخت او شود تار وویران همه بخت او  
  بزد نای روئین وبربست کوس بیآراست لشکر چو چشم خروس  
  سپهبد سوی پارس بنهاد روی همی رفت پر خشم ودل کینه جوی  ۶۰۵
  زدریا بدریا همه مرد بود رخ ماه وخورشید پر گرد بود  
  چو بشنید افراسیاب آن سخن که دستان جنگی چه افگند بن  
  بیآورد لشکر سوی خوار ری بیآراست جنگ وبیفشرد پی  
  طلایه شب وروز در جنگ بود تو گفتی که گیتی بیک رنگ بود  
  مبارز همی کشته بود بر دو روی همه نامداران پرخاشجوی  ۶۱۰
  برآمد دو هفته برین روزگار پیاده بماند زکار وسوار  
۲۱۷