این برگ همسنجی شدهاست.
هر آنگه که آید به بد دسترس | زیزدان بترس ومکن بد بکس | |||||
که تاج وکمر چون تو بیند بسی | نخواهد شدن رام با هر کسی | |||||
چو بشنید افراسیاب این سخن | نه سر دید پاسخ مر آنرا نه بن | |||||
یکی پر از آتش یکی پر خرد | خرد با سر دیو کی بر خورد | |||||
سپهبد برآشفت جون پیل مست | بپاسخ بشمشیر یازید دست | ۶۰۰ | ||||
میان برادر بدو نیم کرد | چنان نیک دل شد هشیوار مرد | |||||
چو از کار اغریرث نامدار | خبر شد سوی زال سام سوار | |||||
چنین گفت کاکنون سر تخت او | شود تار وویران همه بخت او | |||||
بزد نای روئین وبربست کوس | بیآراست لشکر چو چشم خروس | |||||
سپهبد سوی پارس بنهاد روی | همی رفت پر خشم ودل کینه جوی | ۶۰۵ | ||||
زدریا بدریا همه مرد بود | رخ ماه وخورشید پر گرد بود | |||||
چو بشنید افراسیاب آن سخن | که دستان جنگی چه افگند بن | |||||
بیآورد لشکر سوی خوار ری | بیآراست جنگ وبیفشرد پی | |||||
طلایه شب وروز در جنگ بود | تو گفتی که گیتی بیک رنگ بود | |||||
مبارز همی کشته بود بر دو روی | همه نامداران پرخاشجوی | ۶۱۰ | ||||
برآمد دو هفته برین روزگار | پیاده بماند زکار وسوار |
۲۱۷