این برگ همسنجی شدهاست.
گیاهی که روید از آن بوم وبر | نگون دارد از شرم خورشید سر | |||||
همه داد خواهیم وزاری کنیم | همه جامهٔ ناز بیرون کنیم | |||||
نشان فریدون بدو زنده بود | زمین نعل اسپ ورا بنده بود | ۵۲۵ | ||||
بخواری وزاری سرش را زتن | بریدند با نامدارانجمن | |||||
همه تیغ زهراب گون برکشیم | بکین جستن ودشمنانرا کشیم | |||||
بپوشید جوشن همه کینه را | وتازه کنید کین دیرینه را | |||||
همانا برین سوگ با ما سپهر | زدیده فرو باردی خون بمهر | |||||
شما نیز دیده پر از خون کنید | همه جامهٔ ناز بیرون کنید | ۵۳۰ | ||||
که با کین شاهان نشاید که چشم | نباشد پر از آب ودل پر زخشم | |||||
همه انجمن زار وگریان شدند | چو بر آتش تیز بریان شدند | |||||
بدرّید جامه بتن زال زر | بموئید وبنشست بر خاک بر | |||||
زبان داد دستان که تا رستخیز | نبیند نیام مرا تیغ تیز | |||||
همان جرمه در زیر تخت منست | سنان دار نیزه درخت منست | ۵۳۵ | ||||
رکیب است پای مرا جایگاه | یکی ترک نیزه سرم را کلاه | |||||
برین کینه آرامش وخواب نیست | بمانند چشمم بجوی آب نیست | |||||
روان چنان شهریار جهان | درخشنده بادا میان مهان | |||||
شمارا بداد جهان آفرین | روان تازه بادا به آرام ودین | |||||
زمادر همه مرگرا زاده ایم | برینیم وگردن ورا داده ایم | ۵۴۰ | ||||
چو گردان سوی کینه بشتافتند | بساری سران آگهی یافتند | |||||
که ایرانیان راه را ساختند | هیونان بهر سو برانداختند | |||||
فراز آوریدند بی مر سپاه | زشادی بریدند وآرامگاه | |||||
از ایشان بشد خورد وآرام وخواب | پر از ترس گشتند از افراسیاب | |||||
وز آنپس به اغریرث آمد پیام | که ای پر منش مهتر نیکنام | ۵۴۵ | ||||
که ما یک بیک مر ترا بنده ایم | بگیتی زگفتار تو زنده ایم | |||||
تو دانی که دستان زابلستان | بجایست با شاه کابلستان |
۲۱۴