این برگ همسنجی شدهاست.
پس آن بستگانرا کشیدند خوار | بجان خواستند یک بیک زینهار | ۵۰۰ | ||||
چو اغریرث پر هنر آن بدید | دل اندر بر او یکی بر دمید | |||||
بیآمد خروشان بخواهشگری | بیآراست با نامور داوری | |||||
که چندین سرافراز گرد وسوار | نه با ترک وجوشن نه در کارزار | |||||
گرفتار کشتن نه والا بود | نشیبست جائی که بالا بود | |||||
سزد گر نیآری بجان شان گزند | سپاری همیدون بمن شاه ببند | ۵۰۵ | ||||
بر ایشان یکی غار زندان کنم | نگهدارشان هوشمندان کنم | |||||
بزاری وخواری برآرند هوش | تو از خون بکش دست وچندین مکوش | |||||
ببخشودشان جان بگفتار اوی | چو بشنید زاری وپیکار اوی | |||||
بفرمودشان تا بساری برند | بغلّ وبمسمار وخواری برند | |||||
چو این کرده شد ساز رفتن گرفت | زمین زیر اسپان نهفتن گرفت | ۵۱۰ | ||||
زپیش دهستان سوی ری کشید | از اسپان برنج وبتگ خوی کشید | |||||
کلاه کیانی بسر بر نهاد | بدینار دادن در اندر کشاد | |||||
بشاهی نشست اندر ایران زمین | سری پرزجنگ ودلی پر زکین |
آگاهی یافتن زال از مرگ نوذر
بکستهم وطوس آمد این آگهی | که شد تیره آن فرّ شاهنشهی | |||||
بشمشیر تیز آن سر تاجدار | بزاری بریدند وبرگشت کار | ۵۱۵ | ||||
بکندند موی وشخودند روی | از ایران برآمد یکی های وهوی | |||||
سر سرکشان گشت پر گرد وخک | همه دیده خون وهمه جامه چاک | |||||
سوی زابلستان نهادند روی | زبان شاه گوی وروان شاه جوی | |||||
بر زال رفتند با سوگ ودرد | رخان پر زخون وسران پر زگرد | |||||
که رادا دلیرا شها نوذرا | گوا تاجدارا مها داورا | ۵۲۰ | ||||
نگهدار ایران وپشت مهان | سر تاجداران وشاه جهان | |||||
سرت افسر از خاک جوید همی | زمین خون شاهان ببوید همی |
۲۱۳