برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۱۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  خزروان بیآمد چنان کینه‌خواه که شیر خروشان به پیش سپاه  
  چو دستان برانگیخت گرد نبرد همانگه خزروان برآمد چو گرد  
  دمنده چنان بر خزروان رسید برافراخت آن گرز را چون سزید  
  بزد بر سرش گرزهٔ گاورنگ زمین شد زخون همچو پشت پلنگ  ۴۵۵
  بیفگند و بسپرد و زو برگذشت ز پیش سپاه اندر آمد بدشت  
  شماساس همیخواست که آید برون نیآمد برون کش بجوشید خون  
  بگرد اندرون یافت کلباد را بگردن برآورد پولاد را  
  چو آن گرز و شمشیر دستان بدید همی کرد ازو خویشتن ناپدید  
  کمانرا بزه کرد زال سوار خدنگی بدو اندرون راند خوار  ۴۶۰
  بزد بر کمربند کلباد بسر بر آن بند زنجیر پولادبر  
  میانش ابا کوههٔ زین بدوخت سپهرا بکلباد بر دل بسوخت  
  چو این دو سرافگنده شد در نبرد شماساس شد بیدل و روی‌زرد  
  گریزان شماساس و گردان همه پراگنده چون روز باران رمه  
  پس اندر دلیران زابلستان برفتند با شاه کابلستان  ۴۶۵
  چنان شد ز بس کشته آوردگاه که گفتی جهن تنگ شد بر سپاه  
  سوی شاه ترکان نهادند سر کشاده سلاح وگسسته کمر  
  شماساس چون در بیابان رسید زره قارن کاوه آمد پدید  
  که از لشکر ویسه برگشته بود بخواری گرامیش را کشته بود  
  بهم باز خوردند هر دو سپاه شماساس با قارن کینه‌خواه  ۴۷۰
  بدانست قارن که ایشان که‌اند ز زابلستان تاخته بر چه‌اند  
  بزد نای روئین و بگرفت راه به پیش سپاه اندر آمد سپاه  
  بگردان چنین گفت پس پهلوان که ای نامداران روشن‌روان  
  به نیزه در آئید در کارزار مگر کاندر آرید زیشان دمار  
  سواران سوی نیزه بردند دست خروشان بکردار پیلان مست  ۴۷۵
  نیستان شد از نیزه آوردگاه ز نیزه نه خورشید پیدا نه ماه  
۲۱۱