برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  فرستادهٔ آمد از نزد اوی بسوی شماساس بنهاد روی  
  به پیش سراپرده آمد فرود زمهراب دادش فروان درود  ۴۰۵
  که بیدار دل شاه توران سپاه بماناد تا جاودان با کلاه  
  زضحّاک تازیست مارا نژاد بدین پادشاهی نیم سخت شاد  
  زپیوستگی جان خریدم همی جزین نیز چاره ندیدم همی  
  کنون این سرای نشست منست همه زابلستان بدست منست  
  از ایدر چو دستان بشد سوگوار زبهر ستودان سام سوار  ۴۱۰
  دلم شادمان شد بتیمار اوی برآنم که هرگز نبینمش روی  
  زمان خواهم از نامور پهلوان بدآن تا فرستم سواری دمان  
  یکی مرد بینا دل پر شتاب فرستم بنزدیک افراسیاب  
  مگر کز نهان من آگه شود سخنهای گوینده کوته شود  
  نثاری فرستم چنان چون سزاست جزین نیز هرچ از در پادشاست  ۴۱۵
  گرایدون که گوید که نزد من آی جز از پیش تختش نباشم بپای  
  همه پادشاهی سپارم بدوی دل خویش را شاد دارم بدوی  
  تن پهلوانان نیآرم به رنج فرستمش آگنده هر گونه گنج  
  ازین سو دل پهلوانرا ببست وز آن سوی بر چاره بازید دست  
  نوندی بر افگند نزدیک زال که پرّنده شو باز کن پر وپال  ۴۲۰
  بدستان بگوی آنچه دیدی زکار بگویمش که از آمدن سر مخار  
  که دو پهلوان آمد ایدر بجنگ زترکان سپاهی چو پشت پلنگ  
  دو لشکر کشیدند بر هیرمند بدینارشان پای کردم ببند  
  گر از آمدن دم زنی یکزمان برآید همه کامهٔ بدگمان  
  فرستاده نزدیک دستان رسید بکردار آتش دلش بر دمید  ۴۲۵

رسیدن زال بمدد مهراب

  سوی گرد مهراب بنهاد روی همی تاخت با لشکری جنگجوی  
۲۰۹