این برگ همسنجی شدهاست.
خروشی برآمد ز لشکر بزار | کشیدند صف بر در شهریار | |||||
همه جامها کرده پیروزه رنگ | دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ | |||||
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه | برفتند ویله کنان سوی کوه | ۴۵ | ||||
برفتند با سوگواری و درد | ز درگاه کی شاه برخاست گرد | |||||
نشستند سالی چنین سوگوار | پیام آمد از داور کردگار | |||||
درود آوریدش خجسته سروش | کزین بیش مخروش و باز آر هوش | |||||
سپه ساز و بر کش بفرمان من | بر آور یکی گرد از آن انجمن | |||||
از آن بد کنش دیو روی زمین | بپرداز و پردخته کن دل ز کین | ۵۰ | ||||
کی نامور سر سوی آسمان | بر آورد و بد خواست بر بد گمان | |||||
بدآن برترین نام یزدانش را | بخواند و بپالود مژگانش را | |||||
وزآن پس بکین سیامک شتافت | شب و روز آرام و خفتن نیافت |
رفتن هوشنگ و کیومرث به جنگ دیو سیاه
سیامک خجسته یکی پور داشت | که نزد نیا جای دستور داشت | |||||
گرانمایه را نام هوشنگ بود | تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود | ۵۵ | ||||
بنزد نیا یادگار پدر | نیا پروریده مر او را ببر | |||||
نیایش بجای پسر داشتی | جز او بر کسی چشم نگماشتی | |||||
چو بنهاد دل کینه و جنگ را | بخواند آن گرانمایه هوشنگ را | |||||
همه رفتنیها بدو باز گفت | همه رازها برکشاد از نهفت | |||||
که من لشگری کرد خواهم همی | خروشی بر آورد خواهم همی | ۶۰ | ||||
ترا بود باید همی پیش رو | که من رفتنی ام تو سالار نو | |||||
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر | ز درّندگان گرگ و ببر دلیر | |||||
سپاه دد و دام و مرغ و پری | سپهدار با کبر و کنداوری | |||||
پس پشت لشکر کیومرث شاه | نبیره به پیش اندرون با سپاه | |||||
بیآمد سیه دیو با ترس و باک | همی بآسمان بر برآگند خاک | ۶۵ |
۱۷