برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۰۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  زمین کوه تا کوه جوشن وران برفتند با گرزهای گران  ۲۸۵
  نبد کوه پیدا نه ریگ ونه سخ زدریا بدریا کشیدند نخ  
  بیآراست قارن بقلب اندرون که تا شاه باشد سپهرا ستون  
  چپ شاه گرد تلیمان بخواست چو شاپور نستوه بر دست راست  
  زشبگیر تا خور زگنبد بگشت نبد کوه پیدا نه هامون نه دشت  
  دل تیغ گفتی ببالد همی زمین زیر اسپان بنالد همی  ۲۹۰
  چو شد نیزها بر زمین سایه دار شکست اندر آمد بر شهریار  
  چو آمد به بخت اندرون تیرگی گرفتند ترکان در آن چیرگی  
  بر آن سو که شاپور نستوه بود پراگنده شد هرچه انبوه بود  
  همی بود شاپور تا کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد  
  بسی نامداران ایران سپاه چه کشته چه خسته ابر رزمگاه  ۲۹۵
  چو شاه وچو قارن چنان دید کار که اختر نبد یار در کارزار  
  از انبوه ترکان پرخاشجوی بسوی دهستان نهادند روی  
  دهستان گرفتند ایشان حصار نه بسیار بد مر سپه را گذار  
  شب وروز بد بر گذرگاه جنگ برآمد برین نیز چندی درنگ  
  چو نوذر فروهشت پی در حصار فرو بسته شد جای جنگی سوار  ۳۰۰
  سواران بیآراست افراسیاب گسی کرد لشکر بهنگام خواب  
  یکی نامور ترک را کرد یاد سپهبد کروخان ویسه نژاد  
  سوی پارس فرمود تا برکشید براه بیابان سر اندر کشید  
  کز آنسو بد ایرانیانرا بنه بجوید بنه مردم یک تنه  
  چو قارن شنید آن که افراسیاب گسی کرد لشکر بهنگام خواب  ۳۰۵
  شد از رشک جوشان ودل کرد تنگ بر نوذر آمد بسان پلنگ  
  که توران شه آن ناجوانمرد مرد نگه کن که با شاه ایران چه کرد  
  سوی روی پوشیدگان سپاه سپاهی فرستاد بی مر براه  
  شبستان ما گر بدست آورد برین نامداران شکست آورد  
۲۰۴