برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۰۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بدان ای برادر که تن مرگ راست سر نامور سودن ترگ راست  
  زگاه خجسته منوچهر باز بدین روز بودم دل اندر گداز  ۱۹۰
  کسی زنده بر آسمان نگذرد شکارست ومرگش همی بشکرد  
  یکی را بر آید بشمشیر هوش بدآنگه که آید دو لشکر بجوش  
  سرش نیزه وتیغ برّنده راست تنش کرگس وشیر درّنده راست  
  یکی را ببستر سر آید زمان همی رفت باید سبک بر کران  
  اگر من شوم زین جهان فراخ برادر بجایست با برز وشاخ  ۱۹۵
  یکی دخمهٔ خسروانی کنید پس از رفتنم مهربانی کنید  
  سرم را بکافور و مشک و گلاب تنم را بدآن جای جاوید خواب  
  سپارید مارا وساکن شوید بیزدان دادار ایمن شوید  
  بگفت این وبگرفت نیزه بدست به آورد پیشم سرترا زمان  ۲۰۰
  ببایست ماندن که خود روزگار همی کرد با جان تو کارزار  
  چنین گفت مر بارمان را قباد که یکچند گردون مرا داد داد  
  بجائی توان مرد که آید زمان بیآید زمان بی زمان یکزمان  
  بگفت وبرانگیخت شبدیز را نداد آرمیدن دل تیزرا  
  زشبگیر تا سایه افگند هور همی این برآن آن بر این کرد زور  ۲۰۵
  بفرجام پیروز شد بارمان بمیدان جنگ اندر آمد دمان  
  یکی خشت زد بر سرین قباد که بند کمرگاه او بر کشاد  
  از اسپ اندر آمد نگونسار سر شد آن شیردل پیر سالار فر  
  بشد بارمان نزد افراسیاب شکفته دو رخساره با جاه وآب  
  یکی خلعتش داد که اندر جهان کس از کهتران آن ندید از مهان  
  چو او کشته شد قارن رزم جوی سپهرا بیآورد وبنهاد روی  
  دو لشکر بسان دو دریای چین تو گفتی که شد جنب جنبان زمین  
  بیآمد دمان قارن رزم زن وز آن سوی گرسیوز پیلتن  
۲۰۰