این برگ همسنجی شدهاست.
غلامان واسپان بزرّین ستام | پر از گوهر سرخ زرّین دو جام | ۷۰ | ||||
بشد سام یل سوی مازندران | نبد دشت پیدا کران تا کران | |||||
برین نیز بگذشت چندی سپهر | نه با نوذر آرام بودش نه مهر |
آگاه شدن پشنگ از مرگ منوچهر
پس آنگه زمرگ منوچهر شاه | بشد آگهی تا بتوران سپاه | |||||
وز آن رفتن وکار نوذر همان | یکایک بگفتند با بدگمان | |||||
چو بشنید سالار توران پشنگ | چنان خواست کآید به ایران بجنگ | ۷۵ | ||||
بسی کرد یاد از پدر زادشم | هم از تور بر زد یکی تیز دم | |||||
زگاه منوچهر واز لشکرش | زگردان وسالار واز کشورش | |||||
همه نامداران کشورشرا | بخواند وبزرگان لشکرشرا | |||||
چو اغریر وگرسیوز وبارمان | چو کلباد جنگی هژبر ژیان | |||||
سپهبدش چون ویسهٔ تیز چنگ | که سالار بد بر سپاه پشنگ | ۸۰ | ||||
جهان پهلوان پورش افراسیاب | بخواندش بنزدیک وآمد شتاب | |||||
سخن راند از تور واز سلم وگفت | که کین زیر دامن نشاید نهفت | |||||
سری را کجا مغز جوشیده نیست | برو بر چنان کار پوشیده نیست | |||||
که با ما چه کردند ایرانیان | بدی را ببستند یکسر میان | |||||
کنون روز تیزی وکین جستنست | رخ از خون دیده گه شستن است | ۸۵ | ||||
چه گوئید اکنون چه پاسخ دهید | یکی رای فرّخ بدین بر نهید | |||||
زگفت پدر مغز افراسیاب | بجوشید وآمد سرش پر شتاب | |||||
به پیش پدر شد کشاده زبان | دل آگنده از کین کر بر میان | |||||
که شایستهٔ جنگ شیران منم | هم آورد سالار ایران منم | |||||
اگر زادشم تیغ برداشتی | جهانرا چنین خوار نگذشتی | ۹۰ | ||||
میان ار ببستی بکین آوری | به ایران بکردی همی سروری | |||||
کنون هر چه مانیده بود از نیا | زکین جستن از جنگ واز کیمیا |
۱۹۵