این برگ همسنجی شدهاست.
دلش گر زراه پدر گشت باز | برین بر نیآمد زمانی دراز | ۴۵ | ||||
هنوز آهنی نیست زنگار خورد | که رخشنده دشوار شایدش کرد | |||||
من این ایزدی فرّ باز آورم | جهانرا بمهرش نیاز آورم | |||||
که خاک منوچهر گاه منست | پی اسپ نوذر کلاه منست | |||||
بگوئیم بسیار وپندش دهیم | به پند سودمندش دهیم | |||||
شما زین گذشته پشیمان شوید | بنوئی دگر باز پیمان شوید | ۵۰ | ||||
گر آمرزش از کردگار سپهر | نیابید واز نوذر شاه مهر | |||||
بدآن گیتی اندر بود خشم شاه | ببر گشتن آتش بود جایگاه | |||||
بزرگان زگفته پشیمان شدند | بنوئی دگر باز پیمان شدند | |||||
بفرّخ پی پهلوان جهان | جهان شد بنوئی سراسر جوان | |||||
چو سام اندر آمد بنزدیک شاه | زمین بوس داد از بر تختگاه | ۵۵ | ||||
سبک نوذر از تخت آمد فراز | سپهبد در آغوش بگرفت باز | |||||
از آنپس بر خویش بنشاختش | بپرسید وبسیار بنواختش | |||||
بدرگاه یکی بزمگاه ساختند | یکی هفته با رود ومی باختند | |||||
بپوزش همه پیش نوذر شدند | سراسر به آئین کهتر شدند | |||||
بیآمد زهر کشوری باژ وساو | زبیم گو نامور تیز تاو | ۶۰ | ||||
بر افروخت نوذر زتخت فهی | نشست اندر آرام با فرّهی | |||||
جهان پهلوان پیش او بر به پای | بدستوئی بازگشتن بجای | |||||
بنوذر در پندهارا کشاد | سخنهای نیکو بدو کرد یاد | |||||
زفرّخ فریدون وهوشنگ شاه | همان از منوچهر زیبای گاه | |||||
که گیتی بداد ودهش داشتند | ببیداد بر چشم نگماشتند | |||||
دل او زکژّی بجای آورید | چنان کرد نوذر که او رای دید | |||||
دل مهتران را بدو گرم کرد | همه داد وبیداد آزرم کرد | |||||
چو گفته شد این گفتنیها همه | بگردنکشان وبشاه رمه | |||||
برون رفت با خلعت نوذری | چه با ناج وتخت وبا انگشتری |
۱۹۴