این برگ همسنجی شدهاست.
تو نا ساخته ساز رفتن کنی | تنت زیر گل در نهفتن کنی | |||||
سخن چون زداننده بشنید شاه | برسم دگرگون بیآراست گاه | ۲۰۰۰ | ||||
همه موبدان وردانرا بخواند | همه راز دل پیش ایشان براند | |||||
بفرمود تا نوذر آمد به پیش | ورا پندها داد از اندازه بیش | |||||
که این تخت شاهی فسوسست وباد | بدو جاودان دل نباید نهاد | |||||
مرا بر صد وبیست شد سالیان | برنج وبسختی ببستم میان | |||||
بسی شادی وکام دل راندم | برزم اندرون دشمنان خواندم | ۲۰۰۵ | ||||
بفرّ فریدون ببستم میان | به پندش مرا سود شد هر زمان | |||||
بجستم زتور وزسلم سترگ | همان کین ایرج نیای بزرگ | |||||
جهان ویژه کردم زپتیارها | بسی شهر کردم بسی بارها | |||||
چنانم که گوئی ندیدم جهان | شمار گذشته شد اندر نهان | |||||
درختی که تلخ آورد بار وبرگ | نیرزد همه زندگانیش مرگ | ۲۰۱۰ | ||||
وزآن پس که بردم بسی درد ورنج | سپردم ترا تخت شاهی وگنج | |||||
چنان چون فریدون مرا داده بود | ترا دادم این تاج شاه آزمود | |||||
چنان چون فریدون مرا داده بود | ترا دادم این تاج شاه آزمود | |||||
چنان دان که خوردی وبر تو گذشت | بخوشتر زمان باز بایدت گشت | |||||
نشانی که ماند همی از تو باز | برآید بر آن روزگاری دراز | |||||
نباید که ماند بجز آفرین | که پاکی نژاد آورد پاک دین | ۲۰۱۵ | ||||
نگر تا نپیچی زدین خدای | که دین خدا آورد پاک رای | |||||
کنون نو شود در جهان داوری | چو موبد بیآید به پیغمبری | |||||
پدید آید آنکس زخاور زمین | نگر تا نتازی بر او بکین | |||||
بدو بگرو آن دین یزدان بود | نگه کرد که از سر چه پیمان بود | |||||
تو مگذار هرگز ره ایزدی | که نیکی ازویست وهم زو بدی | ۲۰۲۰ | ||||
وز آنپس زترکان بیآید سپاه | نهند از بر تخت ایران کلاه | |||||
ترا کارهای درازست پیش | گهی گرگ باید بدن گاه میش | |||||
گزند تو آید زپور پشنگ | زتوران بود کارهای تو ننگ |
۱۹۰