این برگ همسنجی شدهاست.
سر نامه کرد آفرین خدای | دگر گفت که این نامهٔ دلکشای | |||||
بپیروز بختی فرو خواندم | زشادی برو جان برافشاندم | ۱۹۵۵ | ||||
زتو پور شایسته چو این نبرد | بدین کودکی کار کردی چو مرد | |||||
روان نریمان بر افروختی | همه دشمنان ورا سوختی | |||||
از اشتر همانا هزاران هزار | بنزدت فرستادم از بهر بار | |||||
چو نامه بخوانی سبک بر نشین | که بی رو تو هستم اندوه گین | |||||
شتر بار کن زآنکه باشد گزین | پس آنگه بدژ بر زن آتش بکین | ۱۹۶۰ | ||||
چو نامه بنزدیک رستم رسید | فرو خواند وزو شادمانی گزید | |||||
زهر چیز که آن بود شایسته تو | زمهر وزتیغ وکلاه وکر | |||||
هم از لولو وگوهر شاهوار | هم از دیبة چین سراسر نگار | |||||
گزید وفرستاد زی پهلوان | همی شد براه اندرون کاروان | |||||
بکوه سپند اندر آتش فگند | که دودش برآمد بچرخ بلند | ۱۹۶۵ | ||||
وز آنجای برگشت دل شادمان | همی شد بره بر چو باد دمان | |||||
چو آگاه شد پهلو نیمروز | که آمد سپهدار گیتی فروز | |||||
پدیره شدن را بیآراستند | همه کوی وبرزن بپیراستند | |||||
برآمد خروشیدن کرّنای | همان صنج با بوق وهندی درای | |||||
وزآنجا به ایوان دستان سام | بیآمد سپهدار جوینده کام | ۱۹۷۰ | ||||
بنزدیک رودابه آمد پسر | بخدمت نهاد از بر خاک سر | |||||
ببوسید مادر دو یال وبرش | همی آفرین خواند بر پیکرش | |||||
سپهدار فرزندرا در کنار | گرفت وبفرمود کردن نثار |
نامهٔ زال بسام
بمژده بنزدیک سام سوار | فرستاد نامه یل نامدار | |||||
بنامه درون سر بسر نیک وبد | نمودش برآن پهلو پر خرد | ۱۹۷۵ | ||||
فرستاد با نامه هدیه بسی | بنزد سپهدار گردنکشی |
۱۸۸