این برگ همسنجی شدهاست.
فروماند رستم چو زآن گونه دید | زراه شکفتی لب اندر گزید | |||||
چنین گفت با نامور سرکشان | کزین گونه هرگز که دارد نشان | |||||
همانا بکان اندرون زر نماند | بدریا درون نیز گوهر نماند | |||||
که ایدون همیشه زر آورده اند | بدین جایگه درّ بگستره اند |
فیروزنامه نوشتن رستم بزال
یکی نامه بنوشت نزد پدر | زکار وزکردار خود سر بسر | ۱۹۳۵ | ||||
نخست آفریت بر خداوند هور | خداوند مار وخداوند مور | |||||
خداوند ناهید وبهرام ومهر | خداوند این برکشیده سپهر | |||||
وزو آفرین بر سپهدار زال | یل زابلی پهلو بی همال | |||||
پناه گوان پشت ایرانیان | فروزندة اختر کاویان | |||||
نشاننده شاه وستاننده گاه | روان گشته فرمانش چون هور وماه | ۱۹۴۰ | ||||
بفرمان رسیدم بکوه سپند | چه کوهی بسان سپهر بلند | |||||
بپایان آن کوه فرود آمدم | همانگه زمهتر درود آمدم | |||||
بفرمان مهتر بر آراستم | برآمد بر آنسان که من خواستم | |||||
شب تیره با نامداران جنگ | بدژ در یکی را ندادم درنگ | |||||
چه کشته چچه خسته چه بگریخته | زتن ساز کینه فرو ریختند | ۱۹۴۵ | ||||
همانا که خروار پانصد هزار | بود نقرهٔ خام وزرّ عیار | |||||
زپوشیدنی وزگستردنی | زهر چیز که آن باشد آوردنی | |||||
همانا شمارش نداند کسی | زماه وزروز از شکارد بسی | |||||
کنون تا چه فرمان دهد پهلوان | که فرخنده پی باد وروشن روان | |||||
فرستاده آمد چو باد دمان | رسانید نامه بر پهلوان | ۱۹۵۰ | ||||
سپهبد چو نامه فرو خواند گفت | که با نامور آفرین باد جفت | |||||
زمژده چنان شاد باش پهلوان | تو گفتی که خواهد شدن باز جوان | |||||
یکی پاسخ نامه افگند بن | بگفت اندرو در فراوان سخن |
۱۸۷