برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  دو رانش چون ران هیونان ستبر دل شیر ونیروی ببر وهزبر  ۱۷۸۵
  بدین خوب روئی واین فرّ ویال بگیتی نباشد کس اورا همال  
  بزال آنگهی گفت تا صد نژاد بپرسی کس اینرا ندارد بیاد  
  که کودک زپهلو برون آورند بدین نیکوئی چاره چون آورند  
  بسیمرغ بادا هزار آفرین که ایزد ورا ره نمود اندرین  
  بدین شادمانی کنون می خوریم بمی جان اندوه را بشکریم  ۱۷۹۰
  سپنجست گیتی بر آرای ورو کهن شد یکی دیگر آرند نو  
  بمی دست بردند ومستان شدند زرستم سوی یاد دستان شدند  
  همی خورد مهراب چندان نبید که جز خویشتن را بگیتی ندید  
  همی گفت نندیشم از زال زر نه از سام واز شاه با تاج وفر  
  من ورستم واسپ شبدیز وتیغ نیارد بما سایه گسترد میغ  ۱۷۹۵
  کنم زنده آئین ضحّاک را بپی مشکسارا کنم خاکرا  
  بسازم کنون من زبهرش سلاح همی گفت چونین زبهر مزاح  
  پر از خنده گشته لب زال وسام زگفتار مهراب دل شادکام  
  سر ماه نو هرمز از مهر ماه بدآن تخت فرخنده بگزید راه  
  بسازیم سام وبرون شد بدر یکی منزلی زال شد با پدر  ۱۸۰۰
  همی رفت بر پیل رستم دژم بپدرود کردن نیارا بهم  
  چنین گفت مر زال را کای پسر نگر تا نباشی جز از دادگر  
  بفرمان شاهان دل آراسته خرد را گرین کرده بر خواسته  
  همه ساله شسته دو دست از بدی همه روزه جسته ره ایزدی  
  چنان دان که بر کس نماند جهان یکی بایدت آشکار ونهان  ۱۸۰۵
  بدین پند من باش ومگذر ازین بجز بر ره راست مسپر زمین  
  که من در دل ایدون گمانم همی که آید بتنکی زمانم همی  
  دو فرزندرا کرد پدرود وگفت که این پند مارا نباید نهفت  
  برآمد زدرگاه زابل درای زپیلان خروشیدن کرّنای  
۱۸۱