برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چو شد کار یکسر همی ساخته چنان چون ببایست پرداخته  
  هیونی تگاور بر انگیختند بفرمان بران بر درم ریختند  
  مر آن صورت رستم گرز دار ببردند نزدیک سام سوار  
  یکی جشن کردند در گلستان زکابلستان تا بزابلستان  ۱۷۱۵
  همه دشت با باده ونای بود بهر گنج صد مجلس آرای بود  
  بکابل درون گشت مهراب شاد بمژده بدرویش دینار داد  
  بزابلستان از کران تا کران نشسته بهر جای رامشگران  
  نبد کهتر از مهتران بر فرود بهم در نشستند چون تار وپود  
  پس آن پیکر رستم شیر خوار ببردند نزدیک سام سوار  ۱۷۲۰
  فرستاده بنهاد در پیش سام نگه کرد وخرّم شد وشادکام  
  ابر سام یل موی بر پا خاست مرا ماند این پرنیان گفت راست  
  اگر نیم ازین پیکر آید تنش سرش ابر ساید زمین دامنش  
  وز آنپس فرستاده را پیش خواست درم ریخت تا بر سرش گشت راست  
  بشادی برآمد زدرگاه کوس بیآراست میدان چو چشم خروس  ۱۷۲۵
  در آن شهر سگسار ومازندران بفرمود اذین کران تا کران  
  می آورد ورامشگرانرا بخواند بخواهندگان بر درم بر فشاند  
  چو یکهفته بگذشت از آن گونه کار نویسنده بنشاند آن نامدار  
  پس آن نامهٔ زال پاسخ نبشت بیآراست چون مرغزار بهشت  
  نخست آفرین کرد بر کردگار بدآن شادمان گردش روزگار  ۱۷۳۰
  ستودن گرفت آن گهی زال را خداوند شمشیر وگوپال را  
  پس آمد بدآن پیکر پرنیان که بال یلان داشت وفرّ کیان  
  بفرمود که آنرا چنان ارجمند بدارید کز دم نیآید گزند  
  نیایش همی کردم اندر نهان شب وروز با کردگار جهان  
  که روزی ببینید جهانبین من زتخم تو پوری به آئین من  ۱۷۳۵
  کنون شد مرا وترا پشت راست نباید جز از زندگانیش خواست  
۱۷۸