این برگ همسنجی شدهاست.
ترا زین سخن شاد باید بدن | به پیش جهاندار باید شدن | |||||
که او داد این خسروانی درخت | که هر روز نو بشگفاندت بخت | |||||
بدین کار دل هیچ غمگین مدار | که شاخ برومندت آید ببار | |||||
بگفت ویکی پرّ زبازو بکند | فگند وبپرواز بر شد بلند | ۱۶۹۰ | ||||
بشد آن وزال پرّ او بر گرفت | برفت وبکرد آنچه گفت ای شکفت | |||||
بر آن کار نظّاره بد یک جهان | همه دیده پر خون وخسته روان | |||||
فرو ریخت از دیده سیندخت خون | که کودک زپهلو کی آید برون | |||||
بیآمد یکی موبدی چرب دست | مرآن ماه رخرا بمی کرد مست | |||||
بکافید بی رنج پهلو ماه | بتابید مر بچّه را سر زراه | ۱۶۹۵ | ||||
چنان بی گزندش برون آورید | که کس در جهان این شکفتی ندید | |||||
یکی بچّه بود گوی شیرفش | ببالا بلند وبدیدار کش | |||||
شکفت اندرو مانده شد مرد وزن | که نشنید کس بچّهٔ پیل تن | |||||
شبانروز مادر زمی خفته بود | زمی فته ودل زهش رفته بود | |||||
همان زخمگاهش فرو دوختند | بدارو همه درد بسپوختند | ۱۷۰۰ | ||||
چو از خواب بیدار شد سرو بن | بسیندخت بکشاد لب بر سخن | |||||
برو زر وگوهر بر افشاندند | ابر کردگار آفرین خواندند | |||||
مر آن بچّه را پیش او تاختند | بسان سپهری بر افراختند | |||||
بیک روزد گفتی که یک ساله بود | یکی تودهٔ سوسن ولاله بود | |||||
بخندید از آن بچّه سرو سهی | بدید اندرو فرّ شاهنشهی | ۱۷۰۵ | ||||
بگفتا برستم غم آمد بسر | نهادند رستمش نام پسر | |||||
یکی کودکی دوختند از حریر | ببالای آن شیر نا خورده شیر | |||||
درون اندر آگنده موی سمور | برخ بر نگاریده ناهید وهور | |||||
ببازوش بر اژدهای دلیر | بچنک اندرش داده چنگال شیر | |||||
بزیر کش اندر گرفته سنان | بیک دست گوپال ودیگر عنان | ۱۷۱۰ | ||||
نشاندندش آنگه بر اسپ سمند | بگرد اندرش چاکران نیز چند |
۱۷۷