این برگ همسنجی شدهاست.
بخندید وسیندخت را سام گفت | که رودابه را چند خواهی نهفت | |||||
بدو گفت سیندخت هدیه کجاست | اگر دیدن آفتابت هواست | ۱۶۱۵ | ||||
چنین داد پاسخ بسیندخت سام | که از من بخواه آنچه داری تو کام | |||||
زیبنده زتخت وزتاج وکمر | مرا هرچه باشد شماراست بر | |||||
برفتند زی خانهٔ زر نگار | کجا اندرون بود خرّم بهار | |||||
نگه کرد سام اندر آن ماهروی | یکایک شکفتی بماند اندروی | |||||
ندانست کش چون ستاید همی | برو چشم را چون کشاید همی | ۱۶۲۰ | ||||
بفرمود تا رفت مهراب پیش | ببستند عهدی به آئین وکیش | |||||
بیک تخت دو شاده بنشاندند | عتیق وزبرجد برافشاندند | |||||
سر ماه با افسر نامدار | سر شاه با تاج گوهر نگار | |||||
بیآورد پس دفتر خواسته | همه نسخهٔ گنج آراسته | |||||
برو خواند آن گنجها هرچه بود | که گوش آن نیارست گفتی شنود | |||||
چو سام آنچنان دید خیره بماند | بدآن خواسته نام یزدان بخواند | |||||
برفتند از آنجا بجای نشست | ببودند یکی هفته با می بدست | |||||
همه شهر بودی پر آوای نوش | سرای سپهبد بهشتی بجوش | |||||
نه زال ونه آن ماه بیجاره لب | بخفتند یک هفته در روز وشب | |||||
وزایوان سوی کاخ رفتند باز | سه هفته بشادی گرفتند ساز | ۱۶۳۰ | ||||
بزرگان کشورش با دست بند | کشیدند صف پیش کاخ بلند | |||||
سر ماه سام نریمان برفت | سوی سیستان روی بنهاد تفت | |||||
از آن پس که او رقته بد زال باز | بشادی بیآراست یکهفته ساز | |||||
عماری وبالای وهودج بساخت | یکی مهد تا ماه را در نشاخت | |||||
چو سیندخت ومهراب وپیوند خویش | ره سیستان را گرفتند پیش | ۱۶۳۵ | ||||
برفتند شادان دل وخوش منش | پر از آفرین لب زنیکی دهش | |||||
رسیدند فیروز در نیمروز | همه شاد وخندان وگیتی فروز | |||||
یکی بزم سام آنگهی ساز کرد | سه روز اندر این بزم بگباز کرد |
۱۷۴