برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بدستان نکه کرد وخندید سام بدانست کورا از آن چیست کام  
  سخنهاش جز از دخت مهراب نیست شب تیره مر زال را خواب نیست  ۱۵۹۰
  بفرمود تا زنگ وهندی درای زدند وکشادند پرده سرای  
  هیونی برافگند مرد دلیر بدآن تا شود نزد مهراب شیر  
  بگوید که آمد سپهبد براه ابا زال وپیلان وجندی سپاه  
  فرستاده آمد بمهراب زود سراسر بگفت آن چه دید وشنود  
  چو بشنید مهراب شد شادمان رخش گشت چون لالهٔ ارغوان  ۱۵۹۵
  بزد نای روئین وبر بست کوس بیآراست لشکر چو چشم خروس  
  ابا ژنده پیلان ورامشگران زمین شد بهشت از کران تا کران  
  زبس گونه گون پرنیانی درفش چه سرخ وچه سبزوچه زرد وبنفش  
  چه آواز نای وچه آواز چنگ خروشیدن بوق وآوای زنگ  
  تو گفتی مگر روز انجامش است یکی رستخیز با یکی رامش است  ۱۶۰۰
  همی رفت زین گونه تا پیش سام فرود آمد از اسپ وبگذارد گام  
  گرفتش جهان پهلوان در کنار بپرسیدش از گردش روزگار  
  شه کابلستان گرفت آفرین چه بر سام وبر زال زر همچنین  
  نشست از بر بارهٔ تیز رو چو از کوه سر بر زند ماه نو  
  یکی تاج زرّین نگارش گهر نهاد از بر تارک زال زر  ۱۶۰۵
  بکابل رسیدند خندان وشاد سخنهای دیرینه کردند یاد  
  همه شهر از آوای هندی درای زنالیدن بربط وچنگ ونای  
  تو گفتی در وبام رامشگرست زمانه بر آرایش دیگرست  
  بش ویال اسپان کران تا کران بر اندوده از مشک واز زعفران  
  برون رفت سیندخت با بندگان میان بسته سیصد پرستندگان  ۱۶۱۰
  مر آن هر یکی را یکی جام زر بدست اندرون پر زمشک وگهر  
  همه سام را آفرین خواندند وز آن جامها گوهر افشاندند  
  بر آن جشن هرکس که آمد فراز شد از خواسته یک بیک بی نیاز  
۱۷۳