این برگ همسنجی شدهاست.
بزرگان سوی کاخ شاه آمدند | کمر بسته وبا کلاه آمدند | |||||
یکی خلعت آراست شاه جهان | کزو خیره ماندند یکسر مهان | |||||
چه از تاج پرمایه وتخت زر | چه از یاره وطوق وزرّین کمر | ۱۵۲۰ | ||||
چه از جامهای گرانمایه نیز | پرستنده واسپ وهر گونه چیز | |||||
بزال سپهبد سپرد آن همان | زمین را ببوسید دستان سام |
پاسخ نامهٔ سام از منوچهر
پس آن نامهٔ سام پاسخ نبشت | شکفتی سخنهای فرّخ نبشت | |||||
که ای نامور پهلوان دلیر | بهر کار پیروز بر سان شیر | |||||
نه بیند چو تو نیز گردان سپهر | برزم وببزم وبرای وبچهر | ۱۵۲۵ | ||||
همین پور فرخنده زال دلیر | کزو ماند اندر جهان یادگار | |||||
رسید و بدانستم از کام تو | همان خواهش ورای وآرام تو | |||||
همه آرزوها سپردم بدوی | بسی روز فرّخ شمردم بدوی | |||||
زشیری که باشد شکارش پلنگ | چه زاید بجز شیر شرزه بجنگ | ۱۵۳۰ | ||||
کسی کردمش با دلی شادمان | ازو دور بادا بد بدگمان | |||||
برون رفت با فرّخی زال زر | زگردان لشکر برآورده سر | |||||
نوندی برافگند نزدیک سام | که برگشتم از شاه دل شادکام | |||||
ابا خلعت خسروانی وتاج | همان باره وطوق وهم تخت عاج | |||||
سبک نزدت آیم کنون با شتاب | ابا مهربان نام بردار باب | ۱۵۳۵ | ||||
چنان شاد شد زآن سخن پهلوان | که با پیر سر شد بنوئی جوان | |||||
سواری بکابل برافگند زود | بمهراب گفت آن کجا رفته بود | |||||
نوازیدن شهریار جهان | بدینگونه شادی که شد از میان | |||||
هم اکنون چه دستان بر من رسد | گرائیم هر دو چنان چون سزد | |||||
فرستاده تازان بکابل رسید | وزو شاه کابل سخنها شنید | ۱۵۴۰ |
۱۷۰