برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۷۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چو پوشد بر وروی ما خشک خاک همه جای ترس است وتیمار وباک  ۱۴۷۰
  بیابان وآن مرد با تیز داس تر وخشک را زو دل اندر هراس  
  تر وخشک یکسان همی بدرود وگر لابه سازی سخت نشنود  
  دروگر زمان است وما چون گیا همانش نبیره همانش نیا  
  به پیر وجوان یک بیک ننگرد شکاری که پیش آیدش بشکرد  
  جهانرا چنینست ساز ونهاد که جز مرگرا کس زمادر نزاد  ۱۴۷۵
  ازین در درآید وزآن بگذرد زمنه برو دم همی بشمرد  

هنر نمودن زال در پیش منوچهر

  چو زال این سخنها بکرد آشکار ازو شادمان شد دل شهریار  
  بشادی همه انجمن بر شکفت شهنشاه گیتی زهازه گرفت  
  یکی چشنگاهی بیآراست شاه چنان چون شب چارده چرخ ماه  
  کشیدند می تا جهان تیره شد سر میکساران زمی خیره شد  ۱۴۸۰
  خروشیدن مرد بالای خواه یکایک برآمد زدرگاه شاه  
  برفتند گردان همه شاد ومست گرفته یکی دیت دیگر بدست  
  چو بر زد زبانه زکوه آفتاب سر نامداران درآمد زخواب  
  بیآمد کمر بسته زال دلیر به پیش شهنشاه چون نرّه شیر  
  بدستورئ بازگشتن زدر شدن نزد سالار فرّخ پدر  ۱۴۸۵
  بشاه جهان گفت که ای نیکخوی مرا چهر سام آمدست آرزوی  
  ببوسیدم این پایة تخت عاج دلم گشت روشن بدین فرّ وتاج  
  بدو گفت شاه ای جوان مرد گرد یک امروز نیزت بباید سپرد  
  ترا بویة دخت مهراب خاست دلت خواهش سام نیرم کجاست  
  بفرمود تا صنج وهندی درای بمیدان بر آرند کرّنای  ۱۴۹۰
  ابا نیزه وگرز وتیر وکمان برفتند گردان همه شادمان  
  کمانها گرفتند وتیر خدنگ نشانه نهادند چون روز جنگ  
۱۶۸