برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  دگر موبدی گفت ای سرفراز دو اسپ گرانمایة تیز تاز  
  یکی زآن بکردار دریای قار یکی چون بلور سپید آبدار  
  بجنبید وهر دو شتابدیده اند همان یکدیگر را نیاینده اند  
  سهدیگر چنین گفت کآن سی سوار کجا برگذشتند بر شهریار  ۱۴۲۵
  یکی کم شود راست چون بنگری همان سی بود باز چون بشمری  
  چهارم چنین گفت که آن مرغزار که بینی پر از سبزه وجویبار  
  یکی مرد با تیز داسی بزرگ سوی مرغزار اندر آید سترگ  
  همه تزّ وخشکش بهم بدرود اگر لابه سازی سخن نشنود  
  دگر گفت کآن سرکشیده دو سرو زدریای با موج بر سان غرو  ۱۴۳۰
  یکی مرغ دارد برو بر کنام نشیمش بشام آن بود این ببام  
  ازین چون بپرّد و برگ خشک برآن بر نشیند دهد بوی مشک  
  از آن دو همیشه یکی آبدار یکی پژمریده شده سوگوار  
  بپرسید دیگر که بر کوهسار یکی شارسان یافتم استوار  
  خرامنده مردم از آن شارستان گزیده بهامون یکی خارستان  ۱۴۳۵
  بناها کشیدند سر تا بماه پرستنده گشتند وهم پیشگاه  
  از آن شارستان شان بدل نگذرد کس از یاد کردن سخن نشمرد  
  یکی بومهن خیزد از ناگهان بر وبوم شان پاک گردد نهان  
  ازین شارسان شان نیاز آورد هم اندیشگان دراز آورد  
  بپرده درست این سخنها بجوی به پیش ردان آشکارا بگوی  ۱۴۴۰
  گر این رازها آشکارا کنی زخاک سیه مشک سارا کنی  

پاسخ دادن زال موبدانرا

  زمانی در اندیشه بد زال زر برآورد یال وبگسترد بر  
  وز آنپس زبانرا بپاسخ کشاد همه پرسش موبدان کرد یاد  
  نخست از ده ودو درخت بلند که هریک همی شاخ می برکشیدند  
۱۶۶