این برگ همسنجی شدهاست.
که من خویش ضحّاکم ای پهلوان | زن گرد مهراب روشن روان | |||||
همان مام رودابة ماه روی | که دستان همی جان فشاند بروی | |||||
همه دودمان نزد یزدان پاک | شب تیره تا بر کشد روز چاک | |||||
همه بر تو خوانیم وزال آفرین | همان بر جهاندار شاه زمین | |||||
کنون آمدمد تا هوای تو چیست | بکابل ترا دشمن ودوست کیست | ۱۳۳۰ | ||||
اگر ما گنه کار وبد گوهریم | بدین پادشاهی نه اندر خوریم | |||||
من اینک به پیش تو ام مستمند | بکش کشتنی بستنی را ببند | |||||
دل بیگناهان کابل مسوز | کزین تیرگی اندر آید بروز | |||||
سخنها چو بشنید ازو پهلوان | زنی دید با رای وروشن روان | |||||
برخ چو بهار وببالا چو سرو | میانی چو غرور وبرفتن تذرو | ۱۳۳۵ | ||||
چنین داد پاسخ که پیمان من | درستست اگر بگسلد جان من | |||||
تو با کابل وهرکه پیوند تست | بمانید شادان دل وتن درست | |||||
بدین نیز همداستانم که زال | بگیتی چو رودابه جوید همال | |||||
شما گرچه از گوهر دیگرید | همان تاج واورنگ را در خورید | |||||
چنینست گیتی وزین ننگ نیست | ابا کردگار جهان جنگ نیست | ۱۳۴۰ | ||||
چنان آفریند که آیدش رای | وماندیم ومانیم با های های | |||||
یکی در فراز ویکی در نشیب | یکی با فروزنی یکی با نهیب | |||||
یکی از فروزنی دل آراسته | زکمّی دل دیگری کاسته | |||||
سرنجام هر دو بخاک اندرست | که هر گوهری کشتة گوهریست | |||||
بکوشم کنون از پی کار تو | از این لابه ونالة زار تو | ۱۳۴۵ | ||||
یکی نامه با لابة دردمند | نبشتم بنزدیک شاه بلند | |||||
بنزد منوچهر شد زال زرّ | چنان شد که گوئی برآورد پرّ | |||||
بزین اندر آمد چو باد بر دمید | همان نعل اسپش زمین بر درید | |||||
برین زال را شاه پاسخ دهد | چو خندان شود رای فرّخ نهد | |||||
که پروردة مرغ بیدل شدست | از آب مژه پای در گل شدست | ۱۳۵۰ |
۱۶۲