برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۶۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  کشف رود چون رود زرداب شد زمین جای آرامش و خواب شد  ۱۲۰۵
  همه کوهساران پر از مرد و زن همی آفرین خواندندی بمن  
  جهانی بر آن جنگ نظّاره بود که آن اژدها سخت پتیاره بود  
  مرا سام یک زخم از آن خواندند جهانی بمن گوهر افشاندند  
  چو زو بازگشتم تن روشنم برهنه شد از نامور جوشنم  
  فرو ریخت از باره برگستوان وز آن زهر بد چندگاهم زیان  ۱۲۱۰
  بر آن بوم تا سالیان بر نبود جز از سوخته خار خاور نبود  
  گر از جنگ دیوان بگویمت باز ز گفتار آن نامه گردد دراز  
  چنان و جز آن هرچه بودیم رای سرانرا سر آوردی زیر پای  
  کجا من چمانیدمی بادپای بپرداختی شیر درّنده جای  
  کنون چند سالست تا پشت زین مرا تختگاهست و اسپم زمین  ۱۲۱۵
  همه کرگساران و مازندران بتو راست کردم بگرز گران  
  نکردم زمانی بر و بوم یاد ترا خواستم نیز پیروز و شاد  
  کنون آن برافراخته یال من همان زخم کوبنده گوپال من  
  برآنسان که بود او نماند همی بر و گردگاهم خماند همی  
  کمندم مینداخت از دست شست زمانه مرا بازگونه ببست  ۱۲۲۰
  سپردیم نوبت کنون زال را که شاید کمربند و گوپال را  
  چو من کردم او دشمنان کم کند هنرهای او دلت خرّم کند  
  یکی آرزو دارد اندر نهان بیآید بخواهد ز شاه جهان  
  یکی آرزو کآن بیزدان نکوست کجا نیکوئی زیر پیمان اوست  
  نکردیم بی رای شاه بزرگ که بنده نباید که باشد سترگ  ۱۲۲۵
  همانا که با زال پیمان من شنیدست شاه جهانبان من  
  که با او بکردم میان گروه چو باز آوریدم از البرز کوه  
  که از رای او سر نپیچیم بهیچ بدین آرزو کرد زی من بسیچ  
  بپیش من آمد پر از خون و خاک همی آمدش زاستخوان چاک چاک  
۱۵۷