این برگ همسنجی شدهاست.
مرا نیستی دل بدین دردمند | اگر ایمنی یافتی از گزند | |||||
ز زال گرانمایه داماد به | نباشد همی از کهان و ز مه | |||||
که باشد که پیوند سام سوار | نخواهد از اهواز تا قندهار | ۹۶۵ | ||||
بدو گفت سیندخت کای سرفراز | بگفتار کژّی مبادم نیاز | |||||
گزند تو پیدا گزند منست | دل دردمند تو بند منست | |||||
چنین است و این بر دلم شد درست | همین بدگمانی مرا از نخست | |||||
کزین گونه دید مرا دردناک | بغم خفته شادی ز دل رفته پاک | |||||
اگر باشد این نیست کاری شکفت | که چندین بد اندیشه باید گرفت | ۹۷۰ | ||||
فریدون بسرو یمن گشت شاه | جهانجوی دستان همین جست راه | |||||
که از آتش و آب و از باد و خاک | شود تیره روی زمین تابناک | |||||
بیآورد پس پاسخ نامه پیش | ورا گفت خوش کن ازین کام خویش | |||||
هر آنگه که بیگانه شد خویش تو | بود تیره روی بد اندیش تو | |||||
بسیندخت مهراب بسپرد گوش | دلی پر ز کینه سری پر ز جوش | ۹۷۵ | ||||
بسیندخت فرمود پس نامدار | که رودابه را خیز و نزد من آر | |||||
بترسید سیندخت از آن شیر مرد | که رودابه را اندر آرد بگرد | |||||
بدو گفت پیمانت خواهم نخست | که او را سپاری بمن تن درست | |||||
وزآن چون بهشت برین گلستان | نگردد تهی روی کابلستان | |||||
یکی سخت پیمان ستد زو نخست | بچاره دلش را ز کینه بشست | ۹۸۰ | ||||
زبان داد سیندخت را نامجوی | که رودابه را بد نیآرد بروی | |||||
بدو گفت بنگر که شاه زمین | سر از ما کند زین سخن پر زکین | |||||
چو بشنید سیندخت سر پیش اوی | فرو برد و بر خاک بنهاد روی | |||||
بر دختر آمد پر از خنده لب | کشاده رخ روزگون زیر شب | |||||
همی مژده دادش که جنگی پلنگ | ز گور ژیان کرد کوتاه چنگ | ۹۸۵ | ||||
کنون زود پیرایه بکشای و رو | به پیش پدر شو بزاری بنو | |||||
بدو گفت رودابه پیرایه چیست | بجای سر مایه بی مایه چیست |
۱۴۷