برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  زمین دید رودابه و پشت پای فروماند از شرم مادر بجای  ۸۹۰
  فرو ریخت از دیدگان آب مهر بخون دو نرگس بیآراست چهر  
  بمادر چنین گفت کی ای پر خرد همی مهر جان مرا بشکرد  
  مرا مادرم گر نزادی ز بن نرفتی ز من نیک با بد سخن  
  سپهدار زابل بکابل بماند چنین مهر اویم بر آتش نشاند  
  چنان تنگ شد بر دلم بر جهان که گریان شدم آشکار و نهان  ۸۹۵
  نخواهم بدن زنده بی روی او جهانم نیرزد بیک موی او  
  بدان کو مرا دید و با من نشست بپیمان گرفتیم دستش بدست  
  جز از دیدنی جیز دیگر نرفت میان من و او خود آتش نتفت  
  فرستاده شد نزد سام بزرگ فرستاد پاسخ بزال سترگ  
  زمانی بپیچید و رنجور بود سخنهای بایسته گفت و شنود  ۹۰۰
  فرستاده را داد بسیار چیز شنیدم همه پاسخ سام نیز  
  بدست همین زن که کندیش موی زدی بر زمین و کشیدی بروی  
  فرستاد آرندهٔ نامه بود همان پاسخ نامه این جامه بود  
  فرو ماند سیندخت ازین گفتگوی پسند آمدش زال را جفت اوی  
  چنین داد پاسخ که این خرد نیست چو دستان ز پرمایگان گرد نیست  ۹۰۵
  بزرگ است و پور جهان پهلوان همش نام و رای و روشن روان  
  هنرها همه هست و آهو یکی که گردد هنر پیش او اندکی  
  شود شاه ایران بدین خشمناک ز کابل بر آرد بخورشید خاک  
  نخواهد که از تخم ما بر زمین کسی پای خویش اندر آرد بزین  
  رها کرد زنرا و بنواختش چنان کرد پیدا که نشتاختش  ۹۱۰
  بزن گفت که ای زیرک هوشیار چنان کن همیشه لبت بسته دار  
  مبادا لب تو بگفتار چاک سخنرا هم آنجا فرو کن بخاک  
  چنان دید دخترش را در نهان کجا نشنود پند کس در جهان  
  بیآمد ز تیمار گریان بخفت همی پوست بر تنش گفتی بکفت  
۱۴۴