این برگ همسنجی شدهاست.
دلم گشت با دخت سیندخت رام | چه گوئید باشد بدین رام سام | |||||
شوم رام گوئید منوچهر شاه | جوانی گمانی برد یا گناه | |||||
چه کهتر چه مهتر چو شد جفتجوی | سوی دین و آئین نهادست روی | ۷۲۵ | ||||
بدین در خردمند را جنگ نیست | که هم راه دین است هم ننگ نیست | |||||
چه گوید کنون موبد پیشبین | چه گویند فرزانگان اندرین | |||||
ببستند لب موبدان وردان | سخن بسته شد بر لب بخردان | |||||
که ضحّاک مهراب را بد نیا | وزیشان دل شاه پر کیمیا | |||||
گشاده سخن کس نیارست گفت | که نشنید کس نوش با زهر جفت | ۷۳۰ | ||||
چو نشنید که از ایشان سپهبد سخن | بجوشید و رای نو افگند بن | |||||
که دانم که چون این پژوهش کنید | بدین رای بر من نگوهش کنید | |||||
ولیکن هرآنکو گزیند منش | بباید شنیدش بسی سرزنش | |||||
مرا گر بدین ره نمایش کنید | وزین بند راه گشایش کنید | |||||
بجای شما آن کنم در جهان | که با کهتران کس نکرد از مهان | ۷۳۵ | ||||
ز خوبی و نیکی و از راستی | ز بد نآورم در شما کاستی | |||||
همه موبدان پاسخ آراستند | همه کام و آرام او خواستند | |||||
که ما مر ترا سربسر بندهایم | نه از بس شگفتی سر افگندهایم | |||||
که باشد ازین کمتر و بیشتر | بزن پادشارا نگاهد هنر | |||||
ابا آنکه مهراب ازین پایه نیست | بزرگست و گرد و سبک مایه نیست | ۷۴۰ | ||||
اگر چند از گوهر اژدهاست | همانست که بر تازیان پادشاست | |||||
یکی نامه باید سوی پهلوان | چنان چون توانی بروشن روان | |||||
ترا خود خرد زآن ما بیشتر | روان و گمان است به اندیشه تر | |||||
مگر کو یکی نامه نزدیک شاه | نویسد کند رای او را نگاه | |||||
منوچهر از رای سام سوار | نه پیچد شود کار دشوار خوار | ۷۴۵ |
۱۳۷