این برگ همسنجی شدهاست.
پرستنده گفتند با یکدگر | که آمد بدام اندرون شیر نر | ۵۵۵ | ||||
کنون کام رودابه و کام زال | بجای آمد این بود فرخنده فال | |||||
بیآمد سپه چشم گنجور شاه | که بد اندر آن کار دستور شاه | |||||
سخن هر چه بشنید از آن دلنواز | همی گفت پیش سپهبد براز | |||||
سپهبد خرامید تا گلستان | بنزد کنیزان کابلستان | |||||
پری روی گلرخ بتانِ طراز | برفتند و بردند پیشش نماز | ۵۶۰ | ||||
سپهبد بپرسید از ایشان سخن | ز بالا و دیدار آن سرو بن | |||||
ز گفتار و دیدار و رای و خرد | بدآن تا که با او چه اندر خورد | |||||
بگوئید با من یکایک سخن | بکژّی نگر نفگنید ایچ بن | |||||
اگر راستی تان بود گفت و گوی | بنزدیک من تان بود آبروی | |||||
وگر هیچ کژّی گمانی برم | بزیر پی پیل تان بسپرم | ۵۶۵ | ||||
رخ بندگان گشت چون سندروس | بپیش سپهبد زمین داد بوس | |||||
از ایشان یکی بود کهتر بسال | که او بد سخن گوی پر دل بزال | |||||
چنین گفت کز مادر اندر جهان | نزاید کسی در میان مهان | |||||
بدیدار سام و ببالای اوی | بپاکی دل و دانش و رای اوی | |||||
و گر کس چو تو ای سوار دلیر | بدین برز بالا و بازوی شیر | ۵۷۰ | ||||
سهدیگر چو رودابهٔ خوب روی | یکی سرو سیمین با رنگ و بوی | |||||
ز سر تا بپایش گلست و سمن | بسرو سهی بر سهیل یمن | |||||
همی میچکد گوئی از روی او | عبیرست گوئی همه موی او | |||||
از آن گنبد سیم سر بر زمین | فرو هشته بر گل کمند کمین | |||||
بمشک و بعنبر سرش بافته | بیاقوت و گوهر تنش تافته | ۵۷۵ | ||||
سر زلف و جعدش چو مشکین زره | فگندست گوئی کره بر کره | |||||
بت آرای چون او نبینی بچین | برو ماه و پروین کنند آفرین | |||||
سپهبد پرستنده را گفت گرم | سخنهای شیرین به آواز نرم | |||||
که اکنون چه چارست با من بگوی | یکی راه جستن بنزدیک اوی |
۱۳۰