برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۳۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  خرامان ز کابلستان آمدیم بر شاه زابلستان آمدیم  ۵۳۰
  بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پور سام  
  سزا باشد و سخت در خور بود که با زال رودابه همبر بود  
  چو بشنید از آن بندگان این پیام رخش گشت ازین گفتها لعل فام  
  چنین گفت با بندگان خوب چهر که با ماه خوبست رخشنده مهر  
  به پیوستگی چون جهان رای کرد دل هر کسی مهر را جای کرد  ۵۳۵
  چو خواهد گسستن نبایدش گفت ببرّد سبک جفترا او ز جفت  
  گسستنش پیدا و بستن نهان به این و به آن است خوی جهان  
  دلاور چو پرهیز جوید ز جفت بماند به آسانی اندر نهفت  
  بدآن تاش دختر نباشد ز بن بباید شنیدنش نیکی سخن  
  چنین گفت مر جفت را باز نرّ چو بر خایه بنشست و گسترد پرّ  ۵۴۰
  کزین خایه گر مایه بیرون کنی ز پشت پدر خایه بیرون کنی  
  ازیشان چو برگشت خندان غلام بپرسید ازو نامور پور سام  
  که با تو چه گفت آن که خندان شدی گشاده لب و سیم دندان شدی  
  بگفت آنچه بشنید با پهلوان ز شادی دل پهلوان شد جوان  
  چنین گفت با ریدک ماه روی که رو آن پرستندگان را بگوی  ۵۴۵
  که از گلستان یکزمان مگذرید مگر با گل از باغ گوهر برید  
  نباید شدن تان سوی کاخ باز بدآن تا پیامی فرستم براز  
  درم خواست با زر و گوهر ز گنج گرانمایه دیبای هفت رنگ پنج  
  بفرمود که این نزد ایشان برید کسیرا مگوئید و پنهان برید  
  برفتند زی ماه رخساره پنج ابا گرم گفتار و دینار و گنج  ۵۵۰
  بدیشان سپردند زرّ و گهر بنام جهان پهلوان زال زر  
  پرستنده با ماه دیدار گفت که هرگز نماند سخن در نهفت  
  مگر آن که باشد میان دو تن سه تن نا نهانست و چار انجمن  
  بگوی ای خردمند پاگیزه رای سخن گر برازست با من سرای  
۱۲۹