این برگ همسنجی شدهاست.
ز سهم وی و بویهٔ پور خویش | خرد در سرم جای نگرفت پیش | ۲۶۵ | ||||
به پیش من آورد چون دایهٔ | که از مهر باشد ورا مایهٔ | |||||
زبانم برو بر ستایش گرفت | بسیمرغ بردم نماز ای شگفت | |||||
بمن ماند فرزند و خود بازگشت | ز فرمان یزدان نشاید گذشت | |||||
من آوردمش نزد شاه جهان | همه آشکارا بکردم نهان |
بازگشتن زال بر زابلستان
بفرمود پس شاه تا موبدان | ستاره شناسان و هم بخردان | ۲۷۰ | ||||
بجویند تا اختر زال چیست | بر آن اختر از بخت سالار کیست | |||||
چو گیرد بلندی چه خواهد بدن | همه داستانها بباید زدن | |||||
ستاره شناسان و هم موبدان | گرفتند یکایک از اختر نشان | |||||
بگفتند یا شاه دیهیم دار | که شادان بزی تا بود روزگار | |||||
که او پهلوانی بود نامدار | سرافراز و هشیار و گرد و سوار | ۲۷۵ | ||||
چو بشنید شاه این سخن شاد شد | دل پهلوان از غم آزاد شد | |||||
یکی خلعت آراست شاه زمین | که کردند هر کس برو آفرین | |||||
از اسپان تازی بزرّین ستام | ز شمشیر هندی بزرّین نیام | |||||
ز دیبا و خزّ و ز یاقوت و زر | ز گستردنیهای بسیار مر | |||||
غلامان رومی بدیبای روم | همه پیگر از گوهر و زرّ بوم | ۲۸۰ | ||||
زبرجد طبقهای و پیروزه جام | چه از زرّ سرخ و چه از سیم خام | |||||
پر از مشک و کافور و پر زعفران | همه پیش بردند فرمان بران | |||||
همان جوشن و ترک و برگستوان | همان نیزه و گرز و تیر و کان | |||||
همان تخت پیروزه و تاج زر | همان مهر یاقوت و زرّین کمر | |||||
وزآنپس منوچهر عهدی نبشت | سراسر ستایش بسان بهشت | ۲۸۵ | ||||
همه کابل و دنبر و مای و هند | ز دریای چین تا بدریای سند | |||||
ز زابلستان تا بدریای بست | به آئین نبشتند عهدی درست |
۱۱۸