برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۲۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بیآموز او را ره و ساز رزم همان شادکامی و آئین بزم  ۲۴۰
  ندیدست جز مرغ کوه و کنام کجا داند آئینها را تمام  
  پس از کار سیمرغ و کوه بلند وزآن تا چرا خوار شد ارجمند  
  یکایک همه سام با او بگفت ز خواب و ز خورد و ز جای نهفت  
  وز افگندن زال بگشاد راز که چو گشت بر سر سپهر از فراز  
  سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال پر از داستان شد ببسیار سال  ۲۴۵
  برفتم بفرمان گیهان خدای به البرز کوه اندر آن صعب جای  
  یکی کوه دیدم سر اندر سحاب سپهریست گفتی ز خارا بر آب  
  برو برنشیمی چو کاخ بلند ز هر سو برو بسته راه گزند  
  برو اندرون بچّهٔ مرغ و زال تو گفتی که هستند هر دو همال  
  همی بوی مهر آمد از باد اوی بدل شادی آورد همی یاد اوی  ۲۵۰
  نبد راه بر کوه از هیچ روی دویدم بسی گرد او پوی پوی  
  مرا بویهٔ پور گم بوده خاست بدلسوزگی جان همی رفت خواست  
  ابا داور پاک گفتم براز که ای چارهٔ خلق و خود بی نیار  
  رسیده بهر جای برهان تو نگردد فلک جز بفرمان تو  
  یکی بنده‌ام با دلی پر گناه بنزد خداوند خورشید و ماه  ۲۵۵
  امیدم ببخشایش تست و بس بچیزی دگر نیستم دسترس  
  تو این بندهٔ مرغ پرورده را بخواری و زاری برآورده را  
  همی چرم پوشد بجای حریر مزد گوشت هنگام بستان شیر  
  رسان باز با من مرا راه کن سوی او و این رنج کوتاه کن  
  ببد مهرئ من روانم مسوز بمن باز ببخش و دلم بر فروز  ۲۶۰
  بفرمان یزدان چو این گفته شد نیایش همانگاه پذیرفته شد  
  ببرّید سیمرغ و بر شد به ابر همی حلق زد بر سر مرد کبر  
  ز کوه اندر آمد چو ابر بهار گرفته تن زال را در کنار  
  ز بویش جهانی پر از مشک شد در دیده مرا با دو لب خشک شد  
۱۱۷